رمان هامین پارت 137
صدای آه کشیدن بابارو شنیدم. _ شما صحبت کنید من میرم ببینم مامانت و عمهت کجا رفت. بعداز رفتن بابا صدای کشیده شدن صندلی شنیدم. برگشتم و پاهامو روی تخت دراز کردم و به پشتی تخت تکیه دادم. _ چطور فهمیدی که به پروژه شک کردن؟ صداش از کنارم بلند شد. _ وقتی دایی با تلفن حرف میزد شنیدم.