رمان «آوای تـوکــا»پارت 7 - رمان دونی

رمان «آوای تـوکــا»پارت 7

 

 

 

با اشاره مهبد بغل دستش می نشینم . دست می ندازد دور گردنم .

 

این نزدیکی ضربان قلبم را روی هزار می برد .‌ قاشقی که برای خودش پر کرده را در دهان من می چپاند .

 

– نگفتم وقتی بهت چیزی گفتن توهم دوتا بذار روش بذار کف دستشون ؟

 

مهربان تشرم می زند . نمی رنجم اما تصنعی اخم می کنم .

 

– خودت که جوابشو دادی .

– من جای خود .‌ ولی تو هم باس می‌زدی دهنش که به کدبانوگریت ایراد نگیره .

 

تا خرخره در لیوانش نوشابه می ریزم . منتظر چشم به دهانم می دوزد .

جواب می خواهد . من اما از زیر بار جواب دان در می روم .

 

– سالاد بریزم ؟

– توکا ؟

 

– جانم ؟

– من به چه اعتباری میون اینا صبح تا شب ولت کنم برم دنبال یه قرون دوزار ؟

 

– دیو دوسر که نیستن .

– د ساده‌ای . هستن .‌واسه خودی فرشتن برا ناخودی دیو دوسرن . ارزق شامی ‌ان .

 

 

 

در خواب ناله می کند و جگرم را با ناله ‌اش به سیخ می کشد .شب از نیمه گذشته است و من خواب به چشمانم نمی آید . دست بر پیشانی ‌اش می گذارم .

 

داغ است .‌حرارت از پیشانی خیسش به دستم می رسد .

لب به دندان می گیرم . عادت همیشگیم است .‌در مواقع اضطراب لب می گزم . پلکم می پرد .

 

نامش را نجوا می کنم . پلکش می‌پرد اما چشم باز نمی کند . می خواهم به او مسکن بدهم .

 

بازوی سنگیش را لمس می کند .‌دستم انگار زیادی یخ است که از خواب می پراندش .

 

گنگ نگاهم می کند . بر گونه اش بوسه میزنم . تنش کوره آجرپزی است .

 

میخواهد پلک ببندد که اجازه نمی دهم .‌مجبورش می کنم که نیم خیز شود . قرص را خودم روی زبانش می گذارم.

 

– اینو بخوری دردت ساکت میشه قربونت برم .

 

نای مخالفت ندارد. قرص را قورت میدهد .‌چند جرعه آب گورا به او می نوشانم و بعد می خوابانمش .

 

خودم اما خواب به چشمانم نمی آید . نگرانی خواب از سرم پرانده است . تبش بالاست و می‌ترسم زبانم لال تشنج کند .

 

تا صبح زیر پلک هایم چوب کبریت می گذارم که هم نیاند .

سپیده که می‌زند تبش که فرو کشد می کند نشسته خوابم می‌برد .

 

– توکا خانوم ؟

 

بزور پلک باز می کنم که کمرم تیر می‌کشد . دستپاچه میشوم .

 

– خوبی ؟

 

– خوبم . خوبم نگران نباش .

 

نفس راحتی می کشم . نفسش را روی صورت پف کرده از خوابم پخش می کند .

 

– دیشب خیلی اذیتت کردم ؟

 

 

تند سر به طرفین تکان میدهم و بینی ام را بین دو انگشتش می گیرد و می کشد .

– من خودم زغال فروشم منو سیاهم نکن .

 

می پرسم :

– ساعت چنده ؟

– نُه .

 

– صبحونه خوردی ؟

 

نوچی می کشد . برمی‌خیزم . ‌دستش به پهلویش است . به نسبت دیروز بهتر به نظر می رسد . یا شاید هم این طور وانمود می کند .

 

خمیازه ای می کشم و می پرسم :

– داروهاتو خوردی ؟

 

نوچ دیگری تحویلم می دهد . چپ چپ نگاهش می کنم .

 

– خسته نباشی .

پرو پرو می گوید سلامت باشی .

 

به سمت سرویس میروم .. مثانه ام تحت فشار است .‌خالیش می کنم و دست و صورتم را اب میزنم و به آشپزخانه بر می گردم .

 

 

صدای جلز ولز نیمرو در تابه می اید . پشت به من رو به اجاق ایستاده است .

 

– از این کارها هم بلدی ؟

– پ چی ؟ اقاتون از هر انگشتش یه هنر می چکه !

 

غش غش می خندم و کتری را آب می کنم .

 

اولین صبحانه زندگی مشترک که قسمت نشد بخوریم ولی دومین صبحانه زندگی مشترک را زیر سقف خانه ای می خوریم که هرکز فکر نمی کردم یک روز بخواهم عطایش را به دیگری ببخشم .

 

 

زمان حال

 

درست یک ماه میشود که در این خانه مستقرم . در منزل ابا و اجدادی مادرم .

 

یک ماه هست که آن بی وفا را از نزدیک ندیده ام . ولی شب به شب تا عکسش را بغل نگیرم خوابم نمی برد .

 

درست یک ماه هست که تنم میان بازوانش نخزیده است . بر لبانم . پیشانی ام سر تا پایم با لبانش داغ نگذاشته است .

 

عوضش با ازدواجش با بُشرا داغ ابدی بر دلم گذاشته است ‌.

 

حالم به معتادی می ماند که در کمپ ترک اعتیاد بستری هست . ولی نمی دانم چرا نمی توانم ترک مخدر عشق کنم .

 

 

شکمم ورقلمبیده تر شده . سخت راه میروم .‌می دانم دخترکم هم دلتنگ است .

 

 

شب ها سر بر روی شکمم می گذاشت .‌ساعت ها با دختر بابا حرف می زد . با لحن داش مشتی توکا کُش . هم دل از دخترمان می برد و هم از من.

 

 

می گفت توله سگ بابا . با انکه خنده ام می گرفت تشر میزدم که نگو بچه ام بی ادب میشود .

 

 

به سقف زل میزنم چشمانم پُر میشود همان روزهای اول سیمکارتم را شکستم .

حتی مادرم هم مطلع نیست که من به کجا پناه اورده ام .

 

فقط ترلان است که می داند من کجا هستم .

 

 

 

کسی به در می کوبد بفرمایید می گویم .

 

مه لقا خانم است مستخدم عمارت نوشاد . داخل میشود .

 

زن فربه ای است . اما سرحال است . همیشه لپ هایش گل انداخته است .

انگار که کسی لپش را به قصد کشیده باشد .

 

 

امده تا پیغام خاله پامچال را به من برساند . می گوید که خانم سر میز شام منتظر شماست .

 

 

زن که میرود .‌به سوی آینه میروم . ورم دارم . از خود بدر شده ام . مادر شدن حس عجیبی است .

 

دستی به شکمم می کشم .

– تو هم دلت برا بابایی تنگ شده دخترم ؟

 

 

لگد میزند . آخی می گویم و دست نوازشم را عوض سر دختر بابا روی شکمم می کشم .

 

لباس مناسبی به تن می کنم . و بعد سلانه سلانه از اتاق بیرون میایم .

 

 

مهبد می گفت که راه رفتتم به راه رفتن پنگوئن می ماند .‌با یادش دلم در هم می پیچید . غم پرده می کشد.

 

 

خاله پامچال و کیارش بر سر میز شام نشسته اند . چند روزی می شود که از کانادا برگشته است .

 

 

سلام می دهم . خاله با روی باز و کیارش و با بی تفاوتی جواب سلامم را می دهد .

 

 

بر سر میز می نشینم خاله پامچال پس از دست دادن همسرش در سانحه رانندگی با تک پسرش به خانه پدری بر می گردد و دیگر هیچ گاه ازدواج نمی کند .

 

 

خاله پامچال بشقابم را تا خرخره پر از پلو می کند .

 

هرچه می گویم بس است . کافی است اعتنا نمی کند می گوید تو تنها نیستی . باید به اندازه دو نفر غذا بخوری .

 

 

حریفش نمی‌شوم . مرغ ترش اشتها برانگیز است . کیارش ساکت است . کم حرف است برعکس مهبد که خوش سر و زبانی اش زبانز است .

 

خودم از این مقایسه شوکه میشوم . نمی دانم چرا همه را با او می سنجم ؟ عیارم او است .

 

– راستی تو نگفتی اسمشو چی می خوای بذاری ؟

 

مهبد نامش را انتخاب کرده است ، آوا . اوای مهبد . آوای من .

 

لبخند میزنم .

 

– آوا .

– چه اسم قشنگی .

– مرسی .

 

شام که صرف می‌شود . به پیشنهاد عمه به روف گاردن میرویم .

 

هوا سرد است . مهبد به این هوا می گفت . پیرزن کش . خر قندیل زن .

 

نمی دانم چرا نمی توانم فراموشش کنم .‌ترک دیوار هم کافی است تا به یادش بیافتم.

 

– شما همیشه همین قدر ساکتی ؟

 

نگاهش میکنم .‌ پیاله اش از اقیانوس پر است .‌جفت چشمان خودم را دارد .

 

– همیشه نه .

 

 

اهانی می گوید . زیادی مبادی آداب است . از آن دست آدم هاست که مهبد آبش با انها در یک جوب نمی رود . انها که او تیتش مامانی و سانتی مانتال می خواندشان.

 

 

خاله پامچال پیاله انار دان کرده که روی آن گلپر پاشیده به دستم می دهد. تشکر می کنم .

 

دستی به شکمم می کشد . اشتیاق را در نگاهش می بینم .

– باید دیگه کم کم فکر سیسمونی باشیم .

 

خاله از سیسمونی می گوید و من دلم پر می کشد که برگردم به عقب .

 

به روزی که فارغ از غم ها دوتایی سیسمونی خریدیم .‌

 

روز نبود که مهبد بی عروسک یا هر وسیله‌ای که مربوط به بچمان میشد به خانه نیاید .

 

– ناراحتت کردم توکا جان ؟

 

لبخند میزنم نگاه کیارش هم با من است . سر به طرفین تکان میدهم .

– نه این چه حرفیه ؟

 

– پس اون اشک ها چیه تو چشمات برگ گلم ؟

 

دست روی دستش می گذارم .

– یه مقدار پسنداز دارم اگه اجازه‌ بدید با پسنداز خودم ….

 

کلامم را می برد .

– اجازه نمیدم .

 

– اخه….

– هیش ذوقمو کور نکن این پسر که دست نمی جنبونه برام نوه بیاره بذار عقده گشایی کنم به دلم نمونه .

 

– مادر ؟

اخم می کند .

– دروغ میگم مگه ؟ نمیخوای منو عروس دار کنی ؟

 

 

 

هوفی می کشد . معلومه است که کلافه شده .‌زورکی لبخند میزند .

– اون هم به وقتش .

 

– وقتش کیه ؟ لابد وقتی من رو افقی بردن سمت قبرستون .

 

دستی به پشت سرش می کشد .

– دور از جون این چه حرفیه ؟

 

– توکا تو یه چیزی بهش بگو ؟ داره پیر پسر میشه .

 

سی و شش سال زود بود برای پیر پسری . خنده معذبی زدم و چه بگمی می گویم .

 

شب که به اتاق خودم بر می گردم باز دلتنگی را بغل می زنم

 

 

باز چشمانم اشک ریزان می‌شود . باز دلم اغوشش را میخواهد . گرمای تنش را میخواهد.

 

 

شب که می‌شود فکرم هزار جا می رود حتی به رختخواب مهبد و بُشرا .

 

 

 

 

دلم بدتر می گیرد.‌اگر دست دورش حلقه می کرد .

اگر او را هم قناری مهبد صدا میزد چه ؟

 

اگر برای او هم از نیمرو های دبش مهبد پز صبح جمعه ای می پخت چه ؟

 

دلتنگی اشک شد و از چشمم بارید . دخترکم هم سر سازش نداشت . دردم شروع شد .

 

خاله می گفت در این ماه درد مقطعی است می اید و میرود .

 

درد زیر دل و کمرم شدید نبود اما درد بود و نمی شد کتمانش کنم .

 

دردم تا صبح به درازا می کشد .

برای صبحانه از اتاق بیرون نمی روم در تخت می مانم و عوض بیخوابی شب گذشته را در میاورم .

 

سر ظهر است که با صدای گوشی موبایلم چشم باز می کنم .

 

 

کسی شماره جدید من را نداشت به جزء ترلان خواب آلود جواب میدهم . که صدای مهبد هوشیارم می کند. خواب از سر و هوش از سرم می پراند .

 

 

قلبم به تکاپو میفتد . قصد جامه دری دارد . دست روی سینه ام می گذارم .

– توکا ؟

 

خشمگین است . صداش خشمگین است . در پس زمینه صداش صدای جیغ و داد ترلان که تقاضا می کند گوشی موبایلش راپس بدهد را هم می شنوم .

 

 

تند تند آب دهان قورت میدهم دست و دلم با هم می لرزد .

 

– به ولای علی زیر سنگم باشی پیدات می کنم . نذار اون روم بالا بیاد لاکردار خودت بگو کجایی .

 

 

 

نفس در سینه حبس می کنم . نمی خواهم بگویم کجایم . نمی خواهم دخترم شود دلیلی برای ماندن در این زندگی .

 

 

عربده اش از جا می پراندم . عجیب است که پرده گوشم پاره نمی شود اما بند دلم که به مویی بند است پاره می شود.

 

 

– چرا حرف نمی زنی ؟

– توکا مرد . منو مرده فرض کن مهبد .

– نمردی خاکت نکردم .

 

اشک می ریزم مرا همان روزی که تن به خواسته مادرش داد خاکم کرد.

 

– منو اون روزی خاکم کردی که دست تو دست بُشرا از تو همون محضری در اومدی که با هم عقد کردیم .

 

 

صداش درد دارد . دردم می گیرد .

– مجبور بودم . مجـبور . به موت قسم من یه تار موی گندیده تو رو با صدتا عین اون عوض نمی کنم .

 

 

این چه عوض نکردن است ؟

 

 

– عقدش کردی هوو آوردی سرم یعنی عوض کردی .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 189

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان پالوز pdf از m_f

  خلاصه رمان :     این داستان صرفا جهت خندیدن نوشته شده و باعث می‌شود که کلا در حین خواندن رمان لبخند روی لبتان باشد! اين رمان درباره یه خانواده و فامیل و دوستانشون هست که درگیر یه مسئله ی پلیسی هستن و سعی دارن یک باند بسیار خطرناک رو دستگیر کنن.کسانی که اگر اون هارو توی وضعیت عادی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حس مات pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:       داستان درباره سه خواهره که در کودکی مادرشون رو از دست دادن.پسر دوست پدرشان هم بعد از مرگ پدر و مادرش با اونها زندگی میکنه ابتدا یلدا یکی از دختر ها عاشق فرزین میشه و داستان به رسوایی میرسه اما فرزین راضی به ازدواج نیست و بعد خواهر دوم یاسمین به فرزین دل میبازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ما دیوانه زاده می شویم pdf از یگانه اولادی

  خلاصه رمان :       داستان زندگی طلاست دختری که وقتی هنوز خیلی کوچیکه پدر و مادرش از هم جدا میشن و طلا میمونه و پدرش ، پدری که از عهده بزرگ کردن یه دختر کوچولو بر نمیاد پس طلا مجبوره تا تنهایی هاش رو تو خونه عموی بزرگش پر کنه خونه ای با یه دختر و دو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد

  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه و غافل از اینکه امیرحافظ به سس خردل حساسیت داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهمان زندگی
دانلود رمان مهمان زندگی به صورت pdf کامل از فرشته ملک زاده

        خلاصه رمان مهمان زندگی :     سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هیچی
هیچی
10 ماه قبل

میشه لطفا یکی راهنماییم کنه چجوری اشتراک بخرم؟

هیچی
هیچی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

عه😂😂😂
میدونین من توی فیلد های نام کاربری و رمز عبور نمیدونم باید چی بنویسم میشه راهنماییم کنین؟

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط هیچی
هیچی
هیچی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

مرسیییییی ممنوون من فکر میکردم یه اسم یا رمز خاصی و باید بزنم😂🤦‍♀️ ممنونمم

.. Bakhtiyari
.. Bakhtiyari
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
10 ماه قبل

مرسی فاطمه جون تونستم اشتراک اینجا رو بخرم

خواننده رمان 2
خواننده رمان 2
10 ماه قبل

ی پارت میدین یا گریه کنم؟🥺

رهگذر
رهگذر
10 ماه قبل

من میگم مبهد بشرا رو طلاق میده دوباره میره پیش
توکا وبا بچه شون زندگی میکنن انشالله که همینطوری میشه

بانو
بانو
پاسخ به  رهگذر
10 ماه قبل

یا اینکه مهبد توکا رو طلاق میده توکا هم میره زن کیارش میشه🤔🤔
البته خدایی نکرده🥲

ریحان
ریحان
10 ماه قبل

آفرین توکا به این میگن زن👏👏👏
کاشکی یکم حورا یاد میگرفت😒😒

نونو
نونو
پاسخ به  ریحان
10 ماه قبل

حالا انگار واقعین😂

fatemenura
fatemenura
10 ماه قبل

خیلی ام عالی پارت طولانی و خوبی بود

ی پارت هدیه ب مناسب ولادت امام علی بدین 🙏☺️

به تو چه😐
به تو چه😐
10 ماه قبل

کیارش و ترلان با هم ازدواج میکنن حس دهمم اینو میگه

دلارام
دلارام
پاسخ به  به تو چه😐
10 ماه قبل

جای شکی نیس

دلارام
دلارام
10 ماه قبل

وااای چه جای حساسسی آقا بجون هرکی میپرستی یه پارت دیگه بدین یچی از زبان مهبد بفهمیم

دختر
دختر
پاسخ به  دلارام
10 ماه قبل

راست میگه

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x