تحمل ماندن ندارم از درون در حال سوختنم ، درونم کوره ادم پزی است گوشت تنم در حال سوختن است . بی نیم نگاه به سمت مهبد میروم و در را چنان می کوبم که در،در لولا می لرزد . سر به گریبان می گیرم . عمق فاجعه اینجاست که
نگاهی به نیمرخ آرامش انداخت و دوباره بهیاد حماقتش افتاد. در طی این چند روز که او را دیده بود یا درحال ضربه دیدن بود و یا درحال دعوا کردن. یک لحظه هم کنار یکدیگر آرامش نداشتند. میدانست ورود بیخبرش به زندگی فریا و کنترل او ذهنش را آشفته کرده و او را از