رمان ماهرخ پارت 131
ماهرخ بدون آنکه کسی متوجه رفتنم شود از پله ها پایین آمدم و از در حیاط خلوت بیرون زدم… وارد پارکینگ شده و سمت ماشینی که شهریار بهم کادو داده بود، رفتم… دستی رویش کشیدم… -تو رو پیش صاحب بی معرفتت میزارم…!!! به سختی دل کندم و سمت ماشین خودم رفتم. با دلتنگی