به زحمت بلند میشوم ، دلم نمیآید تمام بارم را بر روی دوش این زن مهربان بندازم مگر چقدر توان دارد ؟ گناه نکرده که به من پناه داده است . – طوری نمیشه مرحمت حون ، اخرش که باید بلند بسم . – من که حریف تو نمیشم انگار با
به نظر از اینکه موفق شده بود غافلگیرم کند ، لذت می برد … لبخند عمیقی زد و به فنجان قهوه اشاره کرد : – کافئین حالت رو بهتر می کنه ! نفسی کشیدم … لرزان و نامطمئن . دلم گریه می خواست … دلم شهاب را می خواست ! دنیا بدون شهاب ناامن
همانطور که نگاه متعجبم را از نریمان بر میداشتم سری تکان دادم و همراهش به راه افتادم. قبل از رفتن از احسان تشکری کردم و با نگاه چپچپی به نریمان همرا با نامی از خانه خارج شدم. همین که سوار شدیم به سوی نامی برگشته و پرسیدم: قضیهی نریمان و فرشته چیه نامی؟ نچی
کنار حامی نشست و حالا هر دو خیره به صفحه ی خاموش تلویزیون بودند. حامی عشقش را از دست داده بود و حاج آقا دخترش را… _ حتما یه راهی بود که بشه همه چیو درست کرد، مگه نه؟ همیشه یه راهی هست… دوسم نداشت بابا… از معدود دفعاتی بود که حامی حرف میزد و او سکوت کرده بود.