27 بهمن 1402 - رمان دونی

روز: 27 بهمن 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

چالش🦋

+عجیب ترین و یا خنده دار ترین اتفاقی که تو عروسی یا ختم کسی دیدین ؟؟؟؟بگین برامون؟؟👇🏻✍🏻       (خنده دارین یا باحال ترین اتفاقا رو بگید،👀👏🏻)  

ادامه مطلب ...

دیالوگ تایم 🦋

      🎥 حدس بزنید این دیالوگ برای کدوم رمانه؟؟     «سرشو بلند کرد و عصبی نگام کرد.. _زبون آدمیزاد نمیفهمی؟ میگم نمیتونم بخورم سوزنت گیر کرده رو بخورین هی تکرار میکنی؟ _با اینکه الان حقتونه بخاطر این حرفاتون تنهاتون بزارم و برم ولی میخوام وظیفه مو درست انجام بدم، پس بیایین یه شرطی ببندیم با پوزخند و

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 175

            چشم ریز کردم: _ خیلی ممنون، اما…به جا نیاوردم؟   سکوت دوباره پشت خط برقرار شد، چه میکرد؟ میخواست استخاره بگیرد؟ مسخره کرده بود؟ _ خانوم؟ شما کی هستید؟   با شنیدن بوق ممتد اخم کردم، باز هم قطع کرده بود، گیج به صفحه‌ی موبایل و شماره تماس خیره شدم، مسخره کرده بود انگار،

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 82

        _ فرهاد حق داره که دوستتون داره، مواظبش هستین.‌   صدای فرهاد از پشت‌سرمان آمد.   _ عمه‌ جان، دل پریناز رو‌ بردی با عروسک‌های روسی؟   رو‌ به من کرد.   _ بریم به پذیرایی.   سر راه در گوش دختری که آماده به خدمت در راهرو بود، چیزی زمزمه کرد و به‌سمت پذیرایی رفت،

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمان آوای توکا پارت 18

        یک عمر خودم را سرکوب کردم، نیش شنیدم از زرین تاج خانوم خم به ابرو نیاوردم.       دم نزدم که مهبد نرنجد که بنیان زندگی که به هیچ بند بود خراب نشود رابطه اش با مادرش خراب نشود .     به هزار و یک دلیل از خودم گذشتم برای او ولی دیگر بس

ادامه مطلب ...
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

ادامه مطلب ...
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 32

        میکائیل بود که صدایش کرده بود و رز سری به تایید تکان داد و لب زد: – بیدارم نمی‌کنی؟ باشه پس من می‌خوابونمت ولی خاله…     این بار هق هقش شکست و پیشانیش را روی پیشانی پیر زن گذاشت و از ته دل با صداقت ادامه‌ داد: – نمی‌خواستم خونه ی درخت هلو رو خراب

ادامه مطلب ...

رمان دلارای پارت 325

        آلپ‌ارسلان به صدای نگرانش هم رحم نکرد!   _ میخوای بدونی چرا؟ چون مادر بی فکرش وقتی باید به بچه می‌رسید درگیر فرار بود و الان دکترا حدس میزنن سیستم ایمنی بچه مشکل داشته باشه   دلارای بغض کرده پیشانی اش را مالید   هردو بخاطر شرایط هاوژین عصبی بودند   وارد اتاق که شدند پرستار

ادامه مطلب ...
رمان فئودال

رمان فئودال پارت 35

            مرد جلو آمد و مقابلش ایستاد. دست جلو برد که گلین هینی کشیده عقب رفت. اخم‌هایش در هم کشیده شد، دوباره دست پیش برد:   _ نترس نمیخورمت.   پایین چارقد بزرگش را گرفت و به مثال حوله، دستانش را خشک کرد. سپس موهای روی پیشانی ریخته‌اش را هم عقب داد و با لبخند

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 61

      با افتخار نگاهم کرد ولی چندلحظه بیشتر طول نکشید که رنگ نگاهش عوض شد. _ولی فری مگه همه اونایی که توی اون شرکت کار می‌کنن دیشب تو مهمونی نبودن؟ اصلا روت می‌شه بعد از گندی که زدی جلوی چشمشون سبز بشی؟   چپ چپی نگاهش کردم. _مگه من چیکار کردم؟ یه بیشعور دیگه هلم داد توی آب

ادامه مطلب ...