رمان حورا پارت 178
تا رسیدن کیمیا به درس و برنامهام رسیدگی کردم، به محض آمدنش هم، به اتاق کشاندمش… روی تخت نشست و کیفش را کنار پایش روی زمین قرار داد، کمی تپل شده بود، داشت وزن میگرفت: _ چیشده حورا؟ ترسوندیم خدا میدونه تا اینجا چطوری زنده موندم! لبخندی لرزان به لب نشاندم و