10 اسفند 1402 - رمان دونی

روز: 10 اسفند 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان دلارای پارت 327

        دلارای بی حال پوزخند زد   صدایش از ته چاه بیرون می آمد   _ هرچقدر از امتیاز زنت بودن استفاده کردم اینم به کارم میومد نگه دار برای مادر بچه‌های آیندت!   هم زمان پرستار وارد شد   دمای بدن هاوژین را گرفت و خیره به صورت رنگ پریده‌ی دلارای ، پرسید که کمک لازم

ادامه مطلب ...

دیالوگ تایم 🦋

        تارخ با تمسخر نگاهش کرد. _ می‌دونی من رو به روم کی رو می‌بینم؟ وحشتناک ترین روزارو هم گذرونده باشی باز هم به قدری خام و کوته فکری که عقلت نمی‌رسه هر آرزویی پشت سرش خوشبختی و موفقیت نمی‌آره. با خشم به طرف افرا خم شد. _ بچه جون ده دوازده سال پیش منم مثل تو

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 185

            لب‌هایم را با زبان خیس کردم، باید میگفتم که راه چاره‌ای مقابلم بگذارد: _ خانم دکتر، ممکنه نتونم جلسات رو مرتب بیام!   متعجب نگاهم کرد: _ یعنی چی؟ پس میخوای چیکار کنی؟   شانه بالا انداختم: _ قراره یه مدت از خونه دور بشم، نمیخوام تو جو متشنج خونه بمونم، در جریان زندگیم

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 123

        سراب پلک هایش را از هم فاصله داد‌. نگاه خیره و معنادارش را به چشمان همیشه ی خدا سرد و بی احساس راغب دوخت.   حتی در اوج رابطه هایشان هم این نگاه، همیشه سرد بود و عاری از احساس. زبان و دهانش دروغ گوهای قهاری بودند اما چشمانش نه.   هر چه عشق و احساس

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 20

        جلو رفت و مقابله صورت مرد با عصبانیتی وحشتناک و صدایی آرام که می‌دانست زیادی تاثیر گذر است و خوف و وحشت را به دله فرد مقابلش می‌اندازد، غرید:   -گوش کن ببین چی میگم، تو منو نمی‌شناسی برای همین با وجود اینکه اِنقدر سگم کردی هنوز می‌تونی حرف بزنی و لال نشدی اما باور کن

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 265

        دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دست هام رو برداشتم و ترکیدم از خنده…   اخم هاش توی هم رفت و نگاهش که هشدار دهنده و تهدید امیز شد، با خنده ای که نمی تونستم کنترلش کنم قدمی به عقب برداشتم و گفتم: -ببخشید..نفهمیدم یه لحظه چی شد..   با چشم هایی که از خوشی

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 18

        او به تایید سرتکان داد و زیر لب خوبه ای زمزمه کرد …   – چجوری حاضر شدی پیشنهاد هاکان رو قبول کنی   نگاهش به سمت سارا چرخید   لبخندی زد   – من پیشنهاد هاکان رو قبول نکردم..   جا خوردن سارا را متوجه شد و با مکث ادامه داد   – فقط دارم

ادامه مطلب ...

دیالوگ تایم 🦋

      _ گفتی قلبت خونه‌ی منه؟ ابتدا شوکه می‌شود و بعد تک خنده ای کوتاه می‌زند : _ شبیخون میزنی چرا؟ می‌خندم و حرصی صدایش میزنم : _مسیح؟ _جان؟ لرزش دل را نادیده میگیرم و نگاهم را به سمت دستش که روی فرمان قرار گرفته می‌کشانم حس میکنم اگر امشب حرفی نزنم ، بعد ها مدیون دل و

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 283

        یزدان باز ادامه داد :       ـ مورد سوم …………… فکر کنم فهمیده باشی من با یزدان گذشته زمین تا آسمون فرق کردم …………. پس از من توقع یزدان گذشته با همون خصوصیات اخلاقی گذشته نداشته باش که در این صورت این خودتی که بد ضرر می کنی ………… این یزدانی که جلو نشسته

ادامه مطلب ...