رمان آس کور پارت 125
راغب انگشت شستش را گوشه ی لبش کشید و مرموز خندید. چشمک معناداری به سراب که دست به سینه مقابلش ایستاده بود زد و نزدیکش شد. _ حرف حق جواب نداره دختر خوردنی من! شاید اگه حرفای تکراریمو عملی کنم تاثیرگذار تر بشه، بد فکری ام نیست. حرف هایش بیشتر شبیه بلوف بودند. کشتن آدم