17 اسفند 1402 - رمان دونی

روز: 17 اسفند 1402 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آس کور

رمان آس کور پارت 126

        سراب سرجایش ایستاده و صدای دندان قروچه اش به گوش راغب رسید که تکخندی زده و سقلمه ی آرامش را به پهلوی سراب کوبید.   برای اینکه سراب فرصت به خود آمدن پیدا کند، دستش را سمت رجبی دراز کرد تا خوش و بشی کند.   _ سلام منوچهر جان، خوش اومدی.   موفق شد حواس

ادامه مطلب ...
آوای توکا

رمان آوای توکا پارت 28

        پشت دستش را با چشم تر می بوسم این مادر کم حق به گردنم ندارد . کم زحمتم را نکشیده .   – منو ببخشین مرحمت جون .     سرم را می بوسد و می گوید :   – مادر مگه از دخترش کینه می کنه ؟   بغلم می گیرد و بغضم می‌شکند بالاخره

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 268

        با ناراحتی زیادی نگاهم کرد و من درجا از حرف هام پشیمون شدم…   نباید این بحث رو باز می کردم..من که می دونستم یاداوری اون روزها چقدر ناراحتش می کرد…   با دیدن اشکی که توی چشم هاش جمع شد، حالم بد شد و به خودم لعنت فرستادم…   با ناراحتی یک دستش رو بین

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 70

      تا نیم ساعت بعد مشغول حرف زدن با یکدیگر شدیم. کم کم نسبت به داریوش احساس صمیمیت بیشتری کردم و حالا مشکل این بود که چطور سر کلاس به‌جای داریوش استاد شوکتی صدایش بزنم!   نمی‌دانم چقدر گذاشت که صفحه‌ی گوشی روی میز روشن شد.   اول خیال کردم نامی زنگ زده و خواستم مثل دفعه‌ی پیش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 189

            کمی نگاهم کرد و سپس در همانجا لب زد:   _ تا وقتی اسم من تو شناسنامه‌ته، تا وقتی من بهت محرمم، هیچ مردی حق نداره مزاحمت شه و اذیتت کنه!   _ خودت چی؟ خودت مرد نیستی؟   از دهانم پرید، اذیت و مزاحمتش را در صورتش کوبیده بودم، خیره نگاهم کرد و

ادامه مطلب ...

دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 152

        این روزها چقدر حس غریبی دارم!   آرنجش را به چهارچوب در تکیه داده است و با چشم های ریز شده، به من و مادرش نگاه می‌کند:   – نه قربونتون برم من.. همه چی خوبه..   لبخند‌ کج امید آزارم می‌دهد و هیچوقت تا حد دلم نخواسته است فریاد بکشم..   – مامان خانوم، مارو

ادامه مطلب ...