رمان آس کور پارت 132
حامی هنوز آن عکس منحوس را هضم نکرده بود، جا برای عکسی جدید نداشت. پاهایش به زمین چسبیده بودند و ابدا دلش نمیخواست حتی دستش هم به آن گوشی بخورد. _ یا فاطمه ی زهرا، خدا میدونه باز چی فرستادن… بردیا دست مشت شده اش را به دسته ی مبل کوبید. از نظر او یک جای