رمان آس کور پارت 136
به چشمان جدی راغب زل زد، به آن نگاه نمی آمد شوخی داشته باشد. اما چنین چیزی هم ممکن نبود، کی باردار شده بود که خودش خبر نداشت؟! پوزخندش را همچون خار در نگاه یخ زده ی راغب فرو کرد و با لحنی سراسر تحقیر، محکم و قاطع گفت: _ داری بلوف میزنی، خودتم فهمیدی آخرای