23 فروردین 1403 - رمان دونی

روز: 23 فروردین 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان مانلی

رمان مانلی پارت 88

      با شنیدن حرف خاتون حس بدی در وجودش پیچید.   ناخودآگاه به‌سوی سالن به راه افتاد و نگاهی به مهسا و عارف که عصبی و ناراحت روی مبل نشسته بودند و نریمانی که با‌بی‌قراری قدم می‌زد انداخت. _سلام!   برای لحظه‌ای همه خشکشان زد و رنگ از روی مهسا پرید.   نگاه پر بغضی به عارف انداخت

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 87

    * * * دامن لباس عروسی که به سلیقه‌ی خودم نبود و نمی‌دانم در این مدت کم چگونه فراهم کرده بودند را مرتب کردم و با چشم‌هایی بسته نفس سنگینی کشیدم.   به این فکر می‌کردم بعد از امروز قرار است چطور زندگی کنم و چه‌گونه سرم را بالا بگیرم!   لبه‌ی لباس را از روی سینه بالاتر

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 92

      _ فرهاد جونم؟   _ پریناز، حوصله ندارم، خسته‌م.   _ اصلاً تو می‌دونی من چی می‌خوام؟ به خستگیت کار نداره که‌!   _ بدون صغری کبری چیدن، خلاصه بگو چی می‌خوایی؟   _ اولا که مرسی، ماشین قرمزم رسید. بعدم اینکه فردا باهاش برم قنادی؟   انگشتانش را روی گیجگاه فشار می‌داد.   _ برو.  

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 142

          ماهرخ   قلبم محکم می زد و حس خوشی به قلبم سرازیر شده بود. بوسه اش بعد از این همه وقت جور عجیبی وجودم را گرم کرد… انگار از یک بلندی افتاده بودم.. نفسم تند شده بود… یاد و خاطرات روزهای بودنمان مانند فیلمی از جلوی چشمانم می گذشت و چقدر قلبم ان روزها را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 212

            باغ سیب داشتند. اما بی برگ و درخت بود، درواقع داشت جوانه میزد شاخه‌هایش، میشد تک و توک شکوفه‌هایی هم دید، اما برهنگی‌ باغ زیادی در چشم میزد.   هوا هم دو سویه شده بود، گاهی سرد، گاهی سوزناک، گاهی گرم و مرطوب. بهار بود و در روایتی کوردی، شنیده بودم به این فصل

ادامه مطلب ...