27 فروردین 1403 - رمان دونی

روز: 27 فروردین 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۳

    من‌‌ومن کردم‌ و زمزمه‌کنان گفتم: – اگر من برم خانوم‌جانم تنها و بی‌کَس می‌مونه، هامین و همایون که نیستن، من هم از این عمارت برم… .   ابروهایش در هم گره خورد. – دردت اینه آق بانو؟! بی‌کسی زن‌عمو؟ دامنم را مشت کردم و نگاه دزدیدم. – آره! صدای پوزخندش را شنیدم و او گفت: – پس دخترعموی

ادامه مطلب ...
رمان مانلی

رمان مانلی پارت 92

      نامی سری برایش تکان داد. _ممنون… رزومه‌ت رو تحویل منابع انسانی دادی؟   سیما که از خودش مطمئن بود سریع گفت: _آره یه کپی هم برای تو آوردم تا خودت بررسی و تاییدم کنی!   ابروهایش کمی به‌هم نزدیک شد.   پوشه را از دستش گرفت و سرسری نگاهی به برگه‌ها انداخت.   سیما با ذوق خاصی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 157

        همین جمله‌، نور امید را در دل اصلان‌خان روشن‌ می‌کند. حرفشان که تمام می‌شود، امید با ذهنی مشغول از اتاق کار پدرش بیرون می‌آید.   در راه شهیاد را می‌بیند، دل خوشی از مرد پیش رویش نداشت. گذشته نمی‌توانست فراموش شود!   شهیاد سلام بلندی می‌گوید، با آن‌که دلش نمی‌خواست اما می‌ایستد. در جواب شهیاد، سر

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 277

        سوگل فین فینی کرد و گفت: -خوبم..چیزی نیست..   سامیار دستش رو دور شونه ی سوگل حلقه کرد و چشم غره ای به سورن رفت و شاکی گفت: -من پدرم درمیاد تا اینو از استرس و نگرانی دور نگه دارم بعد تو…   سوگل کف دستش رو روی سینه ی سامیار گذاشت و بین حرفش پرید:

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 215

            داشت سطل شیر را درون قابلمه‌ی قلع میریخت، برای پختن، ظاهرا شیر خام بود و تاره از گاو دوشیده بودند: _ مش حسن…   به سمتم نگاهی انداخت، لبخند زد و سلام داد: _ سلام دخترم، خوش اومدی…بیا شیر تازه گرفتم، بجوشون بخور!   با لبخند تشکر کردم:   _ ممنون، میگم…من باید یه

ادامه مطلب ...