رمان مانلی پارت 107
نگاهی به ست گوشوار و انگشتر داخل جعبهها که یک کدامش برای فرشته و دیگری برای مامان بود انداختم. _ممنون خیلی خوشگلن… باید واسه عمه هم یهچیزی بخریم. سری تکان داد. _باشه میخریم… کمی مکث کرد. _اونقدری که فکر میکنی هم بچه نیستن. البته نریمان نیست. از وقتی اومده شرکت داره خوب کارها رو پیش میبره