به قلم رها باقری پالتویی که دورم را گرفته بود، بوی مردانهی دکتر را میداد. عطرش به میلم خوشبو و خاش آمد. – دوست داری برای من حرف بزنی؟ – از چی؟ نگاهم به پیش پایم بود. آرام پرسیدم، آرام گفت: – هر چیزی که توی دلته. تعلل کردم. –
-دنیز… -یه چیز کاملاً دو طرفهس برای همین خواهش میکنم اصلاً وارد این بحث ها که تهش برای آقایونه بدون روابط میشه چشم پاکی و با روابط میشه تجربه اما برای خانوم ها یا حکم بسته بودن داره و یا بیارزش بودن، نشیم! از جوابه تندم شوکه شد و دست هایش را به
چقدر برایش سخت بود حرف زدن … سخت تر از جان کندن … . عماد تنها سری جنباند : – هووم ! تعجب نکرده بود از درخواست شهاب … انگار انتظارش را داشت ! این آرام ماندنش به شهاب دل و جرات بیشتر حرف زدن را داد : – به خاطرش …
با ضربه دوباره سوفی از جا بلند شد نگاه حیرانی به اطراف انداخت و به زحمت صدا بالا برد – الان میام لباس هایش را از اطراف برداشت مایوی وامانده را از تنش بیرون کشید و تک تک لباس هایش را پوشید از استرس و خجالت روبرویی با هاکان دست و پایش