رمان آبشار طلایی پارت 41

4.3
(141)

 

 

 

-دنیز…

 

 

-یه چیز کاملاً دو طرفه‌س برای همین خواهش می‌کنم اصلاً وارد این بحث ها که تهش برای آقایونه بدون روابط میشه چشم پاکی و با روابط میشه تجربه اما برای خانوم ها یا حکم بسته بودن داره و یا بی‌ارزش بودن، نشیم!

 

 

از جوابه تندم شوکه شد و دست هایش را به نشانه‌ی تسلیم بالا گرفت.

 

 

-خیلی‌خب آروم… منظور بدی نداشتم فقط از اینکه میگی بخاطر این موضوع عمادو قبول نمی‌کردی جا خوردم.

 

 

-جا نخورید گفتم که درست و غلط برای هر کسی فرق می‌کنه و من شاید تو خونه‌ی درستی به قوله خود عماد بزرگ نشده باشم. اما این جمله از مامانم که همیشه می‌گفت، یه زن باید تنشو فقط به کسی بده که قلبشو داشته باشه، هیچوقت از ذهنم بیرون نرفت و نمیره!

 

 

 

نگاهه آنالیزگرش در صورتم می‌چرخید.

 

چرا هیچوقت نمی‌توانستم درست بفهمم که در سر این مرد چه می‌گذرد؟!

 

چرا نگاه هاش کیلو کیلو وزن داشتند؟!

 

 

-برای همین قبولش نکردی و اونم برای اینکه ثابت کنه واقعاً تو رو می‌خواد جلو اومد و خواست محرم شید… درسته؟

 

 

به چشم های ریز شده‌اش نگاه کردم و سر تکان دادم.

 

 

-دقیقاً همینطور شد. می‌خواست بهم ثابت کنه واقعاً منو می‌خواد و همش می‌خواست با عطا آشنا بشه. وقتی دیدم واقعاً قصدش جدیه خواستم امتحان کنم، چه می‌دونم با خودم شاید مثله فیلم ها…

 

 

تند پلک زدم تا اشکم نچکد.

 

 

-ِانقدر دوستم داشته باشه که حتی وقتی بفهمه خانواده درستی ندارم بازم پام بمونه. بهش همه چی‌رو گفتم. تمامه حقیقت زندگیم‌رو واو به واو براش تعریف کردم. شوکه شد حتی… حتی می‌فهمیدم یه کمم دل سرد شده اما…

 

 

-اما همچنان پشیمون نشد مگه نه؟ عمادو خوب می‌شناسم تا به چیزی که می‌خواد نرسه دست برنمی‌داره.

 

 

-درسته… عقب نکشید و منو با مامانش آشنا کرد.

 

 

 

 

 

#پارت۱۸۶

#آبشارطلایی

 

 

 

صورتش از ناراحتی چین خورد و متاسف گفت:

 

 

-مریم خانوم؟ فکر نمی‌کنم که…

 

 

-اصلاً از من خوشش نیومد و خیلی با هم داستان ها داشتیم. تو مدته کوتاهی که با عماد بودم تا تونست دلمو شکست. بگذریم نمی‌خوام سرتو درد بیارم و…

 

 

-سرتونو!

 

 

-چی؟!

 

 

پا رو پا انداخت و با برقه چشمانش که توانایی روشن کردن تمامه دنیا را داشت، گفت:

 

 

-هیچی… میگم دوباره تو شدم برات!

 

 

به سختی از لبخند زیادی زیبایش چشم گرفتم و برای فرار از ضربان شدیده قلبم، تند مابقی داستانم را با عماد برایش گفتم.

 

 

از دوستی پر حاشیه‌مان گرفته تا تحقیرهای تمام نشدنی خانواده‌اش و نامزدی‌ای که عماد اصرار کرد در آن با عطا آشنا شود.

 

 

بالاجبار و بخاطر تنش زیادی که آن زمان رابطه‌مان پیدا کرده بود، عطا را هم دعوت کرده بودم. اما مردک که از قبل به وسیله‌ی مامان بزرگ از موقعیت خوب عماد باخبر شده بود، مانند همیشه آرام نشست و تلاش کرد تا زندگی را به کامم زهر کند!

 

 

نامزدی ای که با یک آبروریزی بزرگ به پایان رسید!

 

 

-بابای عروس دومادو چیزخور کرده و دسته چکشو دزدیده!

 

 

 

 

 

#پارت۱۸۷

#آبشارطلایی

 

 

 

-اوه… ولی این کارو نکرده بود درسته؟ بهش تهمت زدن؟!

 

 

بیش از آن نتوانستم تحمل کنم و قطرات اشک روی صورتم جاری شدند.

 

 

-دِ یه چیزی بگو دختر… مریم خانوم به بابات تهمت زد؟ کاره کی بود؟

 

 

دستی به زیر بینی‌ام کشیدم و سرم را به چپ و راست تکان دادم.

 

 

-هیچکس بهش تهمت نزد، واقعاً این کارو کرد و خودمم مچشو گرفتم!

 

 

-چی؟!

 

 

-آخرشب که دیگه خیلی ها رفته بودن، رفت سراغه عماد وقتی دیدم کناره همن حس کردم می‌خواد کاری کنه. منتهی فکر می‌کردم می‌خواد از عماد پول بگیره. یواشکی دنبالشون رفتم. یکدفعه دیدم عماد افتاد و اون رفت سراغه دسته چکش و باز کردن گاوصندوق… از یه طرف وارفتم از یه طرفم داشتم از خجالت آب می‌شدم. اما همین که از دهن عماد کف اومد، نتونستم تحمل کنم. جیغ زدم و همه رو خبردار کردم!

 

 

-…

 

 

-خیلی خجالت آوره مگه نه؟ خودمم تا مدت ها شوکه بودم.

 

-نمی‌دونم چی بگم. آدم حتی از پدری مثله اونم انتظار همچین چیزی رو نداره. یعنی اگه موفقم میشد و کسی اون لحظه مچشو نمی‌گرفت، باز دیر یا زود می‌فهمیدن اونوقت تکلیف تو چی میشد؟! اصلاً از تو بگذریم اگه بلایی سر عماد می‌مومد چی؟ اگه دیر پیداش می‌کردن؟!

 

 

خیره به قهوه‌ی ماسیده پوزخند زدم:

 

 

-داریم راجع به عطا حرف می‌زنیما. کِی به بقیه فکر کرده که این باره دومش باشه؟!

 

 

صدایم آنقدر ناراحت بود که حتی خودم هم دلم برای خودم سوخت و تاسف بیشتری در نگاهه شهراد ماجد آمد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 141

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۰ ۲۳۴۷۵۳۰۵۶

دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۵ ۲۰۲۸۳۰۶۸۶

دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا 0 (0)

7 دیدگاه
  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را…
InShot ۲۰۲۳۰۴۲۲ ۱۸۱۰۳۸۳۶۶

دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 1.7 (3)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۷ ۱۱۰۱۰۵۸۶۴

دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون…
IMG 20230127 013512 6312 scaled

دانلود رمان می تراود مهتاب 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
رمان آخرین بت

دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری 5 (3)

2 دیدگاه
  خلاصه: رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۳۴۶۰۶

دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نام نامدار
نام نامدار
9 روز قبل

خوب حالا که فهمیده چقدر این چیزا براش مهمه قطعا ضربه رو از همون راه میزنه و بعد ولش میکنه

خواننده رمان
خواننده رمان
10 روز قبل

کاش تا داره در مورد رابطش با عماد حرف میزنه دلیل اولیه نزدیک شدن به شهراد رو هم بگه خودشو خلاص کنه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x