رمان حورا پارت 231
_ متوجه نمیشم اقای کاشفی، مگه نباید شما بهتر از ما بدونید؟ زبان به لبهایش کشید و برای کنترل خشمش چشم بست: _ میخوام بدونم، لاله، چند ماهه، بارداره…لازمه تکرار کنم؟ منشی دست به سمت تلفن برد که محکم کف دستش را روی میز کوبید، خیره به چشمان منشی لب زد: