رمان حورا پارت 232
_ اقای کاشفی، خوش اومدین…مشکلی پیش اومده؟ از جا برخاست و مقابل دکتر قرار گرفت: _ اومدم ببینم زنم چندماهه حاملهس و ازم پنهون کردین، مثلا اینکه شکمش بزرگتر از یه شکم شش هفت ماههس، یا مثلا اینکه دزدکی اومدنت و حرف زدناتونو پای چی بذارم؟ دکتر نگاه بدی به منشی انداخت