کیش و مات مانده بود
اگر هر وقت دیگری بود میتوانست این مسئله را به بهترین نحو ممکن جمع کند
اما حالا
به قدری از آن روبرویی گیج و پریشان بود که اصلا نمیدانست چه بگوید
لال شده زل زده بود به چشمان سوفی
داشت مشکوک نگاهش میکرد.
نگاهی سرشار از سوءظن
سوفی منتظر جواب بود
جواب میخواست برای جدا خوابیدن برادر و دوستش ..
– تو هنوزم یاد نگرفتی تو مسائلی که بهت مربوط نیست دخالت نکنی؟
با شنیدن صدا تکانی خورد
سرش بالا آمد و از چشم در چشم شدنش با هاکان گونه هایش از خجالت گر گرفت
سرخ شده بود و این سرخی به چشم هاکانی که داشت تماشایش میکرد هم آمده بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 175
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این بی احترامی به خواننده رمان است سه خط به عنوان پارت گذاشتی متاسفم
همین؟🙄🙄😳😳😳
واقعا چطوری یه چندتا خط رو به عنوان یه پارت میذارید
این دیگه از مسخره کردن هم گذشته🫥🫥🫥
نویسندش همون نویسنده حوراست؟ فاطمه جان اینو نذار خیلی رو اعصابه بخدا داره به شعور مخاطبینش توهین میکنه همچین نویسنده ای
این طرز پارت گذاشتن نیست به شعور مخاطب توهین نکنید وقتی یه کاری رو شروع میکنید درست انجامش بدین ،😏
سلام چرا رمان به این زیبایی اینقدر داره بد پیش میره پارتهای خیلی کوتاه اصلا نمیدونم به فکر خواننده هستن واقعا مسخره کردن حیف این رمان کاش میشد کاملشو گیر میاوردیم
خیئلی زیاد نوشتید😏دست “حورا” رو از پشت بستید.آفرین.😏