رمان آس کور پارت 148
در برابر نگاه بهت زده ی سراب، سر پایین انداخت و آرام شروع به گریستن کرد. _ دیگه نمیتونم… شما نباید تقاص گذشته ی ما رو بدین… شرمندتم بابا، حلالم کن… زود خوب شو تا قلبم نترکیده… خوب شو باباجان… چانه ی سراب از بغض لرزید و بعد از مدتها تپش های کر کننده ی