رمان آس کور پارت 149
چند لحظه در همان حالت ماند و رفته رفته چین های پیشانی اش عمیق تر شدند. چشمانش از سر دقت ریز شد و نگاهش را از اعداد پشت سر همی که روی سینه ی سراب خالکوبی شده بودند بالاتر برد. خیره در مردمک لرزان چشمان سراب پچ زد: _ میخواستی اینو نشونم بدی؟!