2 خرداد 1403 - رمان دونی

روز: 2 خرداد 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 47

        -ازتون پرسیدم که این فرید…     -دوست جدیدشونه تو پارک با هم آشنا شدن.     با صدای دنیز سر چرخاند و سیلی از سوال هایی که در سرش بود با جمله‌ی بعدی دنیز محو شدند.     -اونم پنج سالشه. نگران نباشید بچه‌ی خیلی خوب و باادبیه.     فقط پنج سالش بود؟ خب

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 53

        دستانش را درهم می پیچد   این یک وجب فاصله نزدیک میانشان و آن صدای بم و آرام مردانه ای که به گوشش میرسید داشت اذیتش میکرد   – با من قهری یا قدرت تکلمت رو از دست دادی؟   – قهر نیستم …   – پس لال شدی حتما ..   با این حرف او

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 240

            با خنده‌ی دردناک کیومرث زیر دستانش، بی اراده مکث کرد، به امید اینکه حرف بزند، اما او وقیحانه لب زد:   _ اینقدر…بی‌، غیرتی…که…نمیدونی زنت، کجاست، میای…از مرد غریبه…میپرسـ…   حرفش تمام نشده، مشت دیگری نثار صورتش شد.       _ خاله یعنی چی که رفته تو اتاق حورا نشسته؟ مگه من زنش

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 57

      ملورین با حالی داغون به دیواره اتاق عمل تکیه داد و سرش را در دستش گرفت.   چگونه می‌توانست تحمل کند؟! حس می‌کرد قلبش چنان درد می‌کند که حال از هوش می‌رود.   محمد روی زانوهایش نشست و دستش را روی شونه ملورین گذاشت، از طرفی محمد طاقت این حال ملورین را نداشت.        

ادامه مطلب ...

دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

ادامه مطلب ...

دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

ادامه مطلب ...
رمان گلادیاتور

رمان گلادیاتور پارت 293

          گندم ابرو بالا داد ………….. کم پیش می آمد که یزدان بخواهد بر روی لباس های در تن او ایرادی بگذارد و یا بخواهد عیب و ایرادی به آنها بگیرد …………… در اکثر مواقع همه چیز در اختیار خودش بود ……………….. از پوشش بگیر تا اینکه چگونه در انظار ظاهر شود .      

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 155

      لبخندش خیلی خوشگل بود.   _ خوبه.   سرشو عقب کشید و نگاشو به مامانش اینا دوخت.   آه…   چی شد الان؟   چه مهمونی؟   اصلا چه آشی؛ چه کشکی؟   یکم دستشو کشیدم.   نگاش دوباره سمتم چرخید.   _ کِی؟   _ فردا شب.   دوباره با انگشت بهش سیخونک زدم.   _

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 239

            فریاد زد و صدای جیغ دخترانه‌ای که شنید را هم بی اهمیت کرد، کیومرث شوکه بود و نمیدانست چه خبر است، اما مگر میشد قباد را نشناخت؟   دهان گشود حرفی بزند، اما مشت محکمی به صورتش کوبیده شد. اینبار ان جیغ دخترانه بلندتر به گوشش رسید، خشمگین به سمتش برگشت و با دیدن

ادامه مطلب ...
رمان آق بانو

رمان آق بانو پارت ۳۶

      تکرار کرد:     – فرهاد… فخرشوکت… از ته دل راضی هستی؟     بلند شده و عقب سرم آمده بود، برم گرداند.     – آره خانوم؟!       معذب و لرزان از شرم چشمان براقش گفتم: – ها… بله… فرهاد فخرشوکت!       دست پیش بردم بچه را از بغلش گرفتم. – حالا

ادامه مطلب ...