رمان آس کور پارت 157
برق از سر سراب پرید. انتظار شنیدن هر چیزی را داشت، جز چیزی که شنیده بود. چنان شوکه شد که بی هوا و به ضرب سرش را بلند کرد و حرکتش آنقدر شتاب زده بود که چانه ی حامی ضربه دید. او «آخ» بلندی گفت و سراب همزمان با او «چی؟» بلندتری فریاد زد!