21 خرداد 1403 - رمان دونی

روز: 21 خرداد 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 251

            پوزخندی زد تا بتواند بغض و حال بدش را کنترل کند:   _ اونقدر تو تربیتت کم گذاشتی که الان وضعم اینه، یه ماهه نرفتم شرکت، چند هفته‌س عید شده‌ و من انگار عزادارم…   با درد خندید و پر بغض نالید:   _ زندگیمو دو دستی خراب کردم، از خودخواهی و حماقتم خراب

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 160

      حامی از اصرار بی اندازه ی سراب به حق بودن، بیشتر از دروغ هایش حرص میخورد.   دروغ میگفت، روی اثبات حقانیتش هم پافشاری میکرد. این مدلش نوبر بود دیگر!   تکخند تمسخرآمیزی زده و با لودگی سری به تایید حرف های سراب تکان داد.   _ چرا باور نکنم عزیزم؟ مجرد که بودم هر شب با

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 163

      همان‌طور که به شانسم لعنت می‌فرستم، موبایلم زنگ می‌خورد و نام رهام خودنمایی می‌کند.   با جمع کردن خودم، چند نفس عمیق کشیده و تماس را با لغزاندن انگشتم روی صحفه‌ی گوشی، وصل می‌کنم.   – سلام.   صدای بشّاشش به گوشم می‌رسد:   – سلام آلاله خانوم، حالت خوبه؟ چیزی شده؟   چیزی شده بود؟ نه.

ادامه مطلب ...
رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت 152

        ماهرخ با حرص نگاه شهریار کرد. آنقدر خشم وجودش را پر کرده بود که با تمام زورش دست تو سینه مرد گذاشت و او را به عقب هل داد…   -تو حق نداری من و محدود کنی عوضی…!!!   شهریار سکندری خورد اما سخت توانست خودش را کنترل کند…   -من شوهرتم عزیزم، حق دارم…!!!  

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 100

      _ دزده، فروغ جون، نترس، خدمتش رسیدم.   به جای تشکر سمت دزد نابکار رفت و زیر بغلش را گرفت.   _ ماهان، چه بلایی سرت اومد؟   «ماهان»؟ آشنا بود؟   رو به من برگشت.   _ چکار کردی آخه؟ کشتیش که!   عوض تشکرش بود، اقدام قهرمانانه مرا نادیده گرفت.   _ می‌شناختینش؟ آشناس؟  

ادامه مطلب ...
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت 46

    میکائیل لیوان شیرش را بالا آورد و قلپی خورد: – کار دارم   لیوان را داخل سینک انداخت و سمت در که رفت رز از جایش پرید و سمتس تقریبا دوید: – واستا من میترسم   میکائیل نچی کرد: – تو این همه سال تنها بودی   – آره ولی اون سالا کسیو نکشته بودم تو عمرم کسیم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 300

    سامیار اشک های سوگل و پاک کرد و کلافه گفت: -خیلی خب سوگل جان..الان میارنش بسه دیگه..اینقدر گریه نکن…   سوگل مثل بچه ها لب برچید و مظلومانه و با ناراحتی به سامیار نگاه کرد…   سامیار انگار که دلش از حالت سوگل ضعف رفته بود، با خنده و پر احساس گفت: -اخه من قربونت برم..   بعد

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 57

      لحظه ای بهت زده و حیران به او زل میزند   سپس به خود می آید و بی توجه به هاکان با بستن در ماشین و تکان دادن دستش برای یاسین سمت خانه می رود.   یاسین با تک بوقی راه می افتد و اوباز هم با نادیده گرفتن هاکان کلید را از کوله اش بیردن می

ادامه مطلب ...