رمان حورا پارت 251
پوزخندی زد تا بتواند بغض و حال بدش را کنترل کند: _ اونقدر تو تربیتت کم گذاشتی که الان وضعم اینه، یه ماهه نرفتم شرکت، چند هفتهس عید شده و من انگار عزادارم… با درد خندید و پر بغض نالید: _ زندگیمو دو دستی خراب کردم، از خودخواهی و حماقتم خراب