2 تیر 1403 - رمان دونی

روز: 2 تیر 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 259

            سری به تایید تکان دادم، دلسوزانه دستش را روی دستم گذاشت: _ خب خوبی؟ گفتم نکنه یه وقت ببینیش ویار کنی بهش!   لبخند تلخی زدم، چه میدانست چه در دلم میگذرد: _ خوبم…نه فکر نکنم، چرا اومد؟ گفتم حداقل شما نمیذارید بیاد!   سری به تایید تکان داد:   _ اره راستش با

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 101

      _ درست می‌گی، بخوابم.   صدای پف کلافه‌اش را شنیدم.   _ خجالت نکش‌ها! یه قربون صدقه نری یه وقت؟ ابراز محبت نکن‌ها! یه‌هو مردانگیت تحلیل می‌ره!   _ مهمل نگو، پریناز.   _ اصلاً بگیر بخواب، شازده! همون قهر باشیم بهتره!   _ شبتون آرام، خانوم.   پریناز تماس را قطع کرد. باقی شب را به‌آرامی

ادامه مطلب ...

دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت 61

        و بالأخره بعد از ده روز بغضی که خیال شکستن نداشت و هر لحظه شبیه یک غده سرطانی بزرگتر میشد، ترکید و قطرات اشک روی صورتم جاری شدند.       دست هایم را بلند کردم و دریا شوکه شد.     خدا می‌دانست در این چند روز چقدر وقتی در حال خود نبودم کنارش زده‌ام

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 10

        شاخک هایش تکان خوردند… مونا اینجا با امیریل چه کاری می تواند داشته باشد…؟! بیخود نبود موقع دیدنش لحظه ای حالش بد شد…!!!   فرشته خانوم رو به رستا کرد… -خوبی تو قربونت برم…؟! خبری از مامانت داری…؟!     رستا در حالی که یک چشمش به پله ها بود و یک چشمش به فرشته خانوم

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 60

    مضحک بود   اگر به جاوید این را میگفت باور میکرد؟   هر چند که جاوید از شب عروسی تا به الان جواب تماس هایش را نداده بود   حتی پیام هایش در تلگرام و اینستاگرام را هم نخوانده بود.   از یادآوری جاوید و نصیحت هایش بغض میکند   کاش به حرفش گوش داده بود   کاش

ادامه مطلب ...

دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

ادامه مطلب ...