رمان شاه خشت پارت 102
چند ثانیه بعد در آغوشم بود. _ کجایی بیمعرفت من؟ وارد بازی ناجوانمردانهای شدم که راه برگشت نداشت. هردو دست را بند کمرش کردم و بالا کشیدم، مثل دختری در آغوشم. _ لوس شدی. _ خسته شدم، دلم برات تنگ شده، حالم ازهمه بههم میخوره، از خودم بیشتر از بقیه. آلاله به