روز: تیر ۳۱, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آس کور

رمان آس کور پارت ۱۷۶

      _ هیچ میدونین چه تهمت بزرگی دارین به من میزنین؟ ساده از این تهمت نمیگذرم جناب سرهنگ!   حاج آقا کلافه دستی به محاسنش کشیده و چند ثانیه در سکوت خیره ی چهره ی اخم آلود زن شد.   آنقدری گیج و سرگردان بود که نتواند واقعیت را از چشمانش بخواند. تشخیص خوب و بد بودن آدمها

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۳

    خودم را به کوچه ی پشتی رساندم و با چشمانی ریز شده دنبال عماد گشتم اما پرنده هم در آن برهوت پر نمیزد.   فکر میکردم طبق معمول سر به سرم گذاشته که دست به کمر مشغول گرفتن شماره اش شدم و زیر لب غر زدم:   _ به خدا میکشمت عماد، مگه دستم بهت نرس…   با

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۱۵

      با لحن حرص دراری گفت: -من واقع بینم..دوست واقعی کسیه که حقیقتو بگه..من بلد نیستم الکی دلتونو خوش کنم..خداروشکر تورو که داریم میندازیم به اون پسره ی بدبخت..بعدش باید یکیو پیدا کنیم خر شه بیاد این دنیز خنگولو بگیره…..   -اه خفه شو البرز..فکت خسته نمیشه اینقدر چرت و پرت میگی؟…   دنیز پوزخندی زد و گفت:

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۴

        _ دختر قوی‌ای هستی. فرهاد یه زن لوس لازم نداره.   روزها می‌گذشت و من هر روز تنبل‌تر و تنبل‌تر می‌شدم.   فروغ جان از نفوذ کلامش استفاده می‌کرد و روزانه باهم پیاده‌روی می‌کردیم.   مجبورم کرد چند کتاب در مورد تغذیه زنان باردار، رشد جنین و سلامت زنان در دوران حاملگی بخوانم.   هر چقدر

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۲۷۵

            از من مادر نگران‌تر بود، واقعا زیادی دخترم را دوست داشت:   _ دخترم زودتر به مامانش خبر میده، نیاز نیست گشنگی بکشه!   به یکباره روی ترمز زد و شوکه به جلو پرت شدم، دستم را سپر کرده با کمک داشبورد نگذاشتم اتفاقی بیوفتد:   _ چته چیکار میکنی؟ ترسوندیم!   با چشمان

ادامه مطلب ...