رمان حورا پارت 284
_ این، چجوری؟ یعنی چی؟ چجوری خودم خبر ندارم؟ سرخوش خندید و میوهی دهانش را قورت داد: _ خب قرار بود خبر دار نشی دیگه…یه آژانس گردشگری بود، بهشون گفتم که زبانت خوبه، همچین یکم هم شرایطتو که توضیح دادم بیشتر موافقت کردن، اما مدارک تحصیلیت هم اونایی که میدونستم چیاس رو خودم برداشتم