روز: شهریور ۱۸, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان ماهرخ

رمان ماهرخ پارت ۱۶۱

            هیچ چیز از نگاه شیرین خانوم پیدا نبود ولی ماهرخ نگاه نگرانش را به شهریار داد که مرد چشم روی هم گذاشت و دستش را گرفت که دل دخترک گرم شد…     سکوت کمی به درازا کشید که شیرین خانوم سر بلند کرد و خیره توی چشمان ماهرخ گفت: من از همون روز

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت ۶۳

      در راه خانه حاج مسلم کسی حرفی نزد و هر دو در افکار خود غرق شده بودند.     بعد از یک ربع به خانه رسیدند و ملورین عین همیشه که می‌ترسید، دست و پایش یخ زده بود.       محمد با لبخندی آرامش بخش دستانش را گرفت را زنگ را فشرد.       نیلا

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۳۰۶

            به روستا که رسیدیم هم باز قصد کمک داشت که نگذاشتم، محمد از دور دیدمان، هنوز نخوابیده بود! به سمتمان آمد که قباد سد راهش شد:   _ ببین مرتیکه خوش ندارم باز بزنمت زمین، بکش کنار زنمو ببرم تو!   بی اهمیت به قباد به سمت در رفتم:   _ محمد کمک میکنی

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت ۱۶۷

      با درک سکوت کردم و دیگه چیزی نگفتم.   اینکه چرا همچین دختری که شبیه مدلاست با مردی که هم سن و سال پدرشه رابطه داره کاملاً مشخصه و نیازی به پرسیدن بیشتر نداره.   این چیزها اطرافمون کاملاً عادیه.   چه روابط پیچیده تر از این که ندیدم.   حتی با مردهای متأهل.   گاهی تا

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۴۵

        دست روی پیشانی گذاشته و به اتفاقاتی که افتاده فکر می کند. رفتارهای ناپخته رستا اقتضای سن و نشان از بی تجربه بودنش بود…     اما یک مالکیتی هم این وسط بود که برای مرد و زن یک طور تعریف می شد… واکنش رستا موقع حرکت مونا نشان از مالکیتش بود یا حتی خودش هم

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت ۶۸

    میخواهم راهم را بکشم بروم که بازویم را میگیرد   – کجا؟ داشتیم حرف میزدیم ..   میخواستم بگویم حرف زدن با تو را که دوست دارم اما خب تو حرف که نمیزنی فقط قصد سرخ و سفید کردن من بدبخت را داری…   با آن کلمات مثبت هجده ای که به کار میبری   – بحث جالبی

ادامه مطلب ...
آبشار طلایی

رمان آبشار طلایی پارت آخر

      ابرویم بالا پرید .امروز زیادی جنتلمن شده بود !برای آنکه یک وقت نظرش را تغییر ندهد، موزیکی پلی کردم و با آرامش چشم بستم .حرفهایی که شنیده بودم و حال این بیرون رفتن باعث شد به کل موضوع بچه از ذهنم برود. لحظهای به سرم زد شاید بهتر بود مثل فیلمها با یک موزیک عاشقانه و پوشیدن

ادامه مطلب ...