روز: شهریور ۲۳, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان گرداب

رمان گرداب پارت ۳۳۷

    مامان به عمه نگاه کرد و به تلخی گفت: -نه اتفاقا کاملا درست برداشت کردیم..هیچکس حق نداره به ابرو و نجابت دخترم انگ بزنه..این بچه ها از برگ گلم پاک ترن….   سرش رو چرخوند سمت اقاجون و با حرص ادامه داد: -اون پسر قالتاقی که میگی یه تار موش می ارزه به صدتا مثل اون نوه ی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت ۳۱۰

            _ میدونستی من مشکلی ندارم؟   فقط سکوت کرد، جلوتر رفتم و انگشت اشاره‌ام را به سینه زدم:   _ میدونستی، من، مشکلی ندارم؟ اره؟   صدایم داشت بالا میگرفت:   _ با‌ توام! جواب منو بده، میدونستی؟   او اما عصبی‌تر از جا برخاست و فریاد زد:   _ نه حورا…نه!   دستی

ادامه مطلب ...
دانلود رمان گل سرخ

دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت ۱۰۹

        می‌ماند پریناز. بارداری خیلی سنگینی نداشت، فقط یک شکم بالا آمده، صورتش کمی پف می‌کرد بیشتر صبح‌ها.   عصر نوبت به ورم پاهایش می‌رسید. در خوردن نمک افراط می‌کرد، چندبار تذکر دادم.   فروغ حرفی نزد ولی در خلوت گوشزد کرد که بخشی از ویار پریناز است!   خودش کم عجیب و غریب بود، ویارهایش هم…

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت ۲۸

    گذر زمان را حس نمیکردم. نفهمیدم چقدر در آن حالت ماندم که دستی را روی شانه ام حس کردم.   پلک های خسته ام را کمی از هم فاصله دادم و با دیدن مادر باوان، هوشیار شدم. خودم را تکانی داده و بلافاصله سر پا ایستادم.   چشم از صورت خیس از اشکش گرفتم و به سختی زبانم

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۷۳

  دست از در زدن بر می‌دارد و صدای خش دارش به گوشم می‌رسد: – منم، در و باز کن. انگار به خر تیتاپ داشته باشند، همین که خیالم راحت می‌شود امید پشت در است، نفسی از سر آسودگی می‌کشم. در را باز می‌کنم. چشمانم به تاریکی عادت کرده بودند، او را می‌بینم. من به در چسبیده بودم و او

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت ۲

  ولی از وقتی اومدم اینجا فربد به بهانه های مختلف زیاد سراغم نمیومد جدیدا هم میگه رفتم شهرستان کار کنم و پول جورکنم….. نمیدونم راست میگه یا دروغ آخه کی میره شهرستان برای پول درآوردن وقتی همه میان تهران؟ یه وقتایی که عقلم درست کار میکنه میگم حق با زیباس چون واقعا میعاد انقدر دم گوشم خوند دوستم داره

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۴۷

    سکوت ماشین را فرا گرفته بود و رستا هم توی خودش غرق بود. امیر نگاهی بهش انداخت و عاصی از این سکوت ابرو در هم کشید. -چرا حرف نمی زنی…؟! رستا نیم نگاهی بهش انداخت. -حوصله ندارم. این مسئله باید امشب برای همیشه تمام می شد. -یه مسئله پیش پا افتاده ارزش این حالت و نداره… دوست ندارم

ادامه مطلب ...