رمان گرداب پارت ۳۳۸
عمه با نگرانی گفت: -تورو خدا این حرفا چیه می زنین..بشینین با ارامش صحبت کنیم..ما فقط اومده بودیم درمورد ازدواج پرند بپرسیم تا خیالمون ازش راحت بشه….. مامان رو به عمه کرد و لبخند نصفه و نیمه ای زد: -خیالت راحت باشه..خداروشکر دخترم از یه کثافت نجات پیدا کرد..امانت شوهرمو به یه شیرمرد مثل باباش