31 شهریور 1403 - رمان دونی

روز: 31 شهریور 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 315

            به خانه برگشتم، کیمیا داشت تلفنی حرف میزد، از میان مکالماتش فهمیدم پشت خط وحید است و دارند راجع به غذا حرف میزنند، پس باز هم غذای بیرون را قرار بود بخوریم، این روزهای اینجا بودن قباد، تهش یا غذا از بیرون میگرفت، یا مهدیه خانم همسایه، گاهی غذا میفرستاد.   اما ابدا نمیگذاشت

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 110

      جلو رفتم و لیوان آب و قرص‌ها را باحرص دستش دادم.   طهورا گوشه اتاق به پسربچه می‌رسید.   _ زنت جوونه، بچه‌ت کوچیکه، می‌خوای بندازیشون توی دردسر؟ این شهر پر از گرگه! نمی‌خوای که…   لب گزیدم. تکرار وقایعی که سرم آمده بود و اعترافش جلوی مردی که با من از بالا به پایین نگاه می‌کرد،

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 338

        عمه با نگرانی گفت: -تورو خدا این حرفا چیه می زنین..بشینین با ارامش صحبت کنیم..ما فقط اومده بودیم درمورد ازدواج پرند بپرسیم تا خیالمون ازش راحت بشه…..   مامان رو به عمه کرد و لبخند نصفه و نیمه ای زد: -خیالت راحت باشه..خداروشکر دخترم از یه کثافت نجات پیدا کرد..امانت شوهرمو به یه شیرمرد مثل باباش

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 32

        ابروهایش بالا پرید، احتمالا انتظار این حجم از گستاخی را نداشت آن هم بعد از مرگ گربه ای که دم حجله کشته بود!   لب زیرینش را به دندان گرفت و سرش را چند باری بالا و پایین برد. رویم که خم شد عضلاتم بی اختیار منقبض شده و دستم را مقابل صورتم گرفتم.   شده

ادامه مطلب ...