رمان سکوت تلخ پارت 69
پیش از آنکه از دیدم محو شد می گویم – اگه اومد و حمام بودم کی در رو براش باز کنه می ایستد و به سمتم برمیگردد – دوش گرفتنت چقدر طول میکشه؟ ۱۰ دقیقه؟ سر تکان میدهم – تقریبا جوابی که میدهد شوکه ام میکند – خیله خب
پیش از آنکه از دیدم محو شد می گویم – اگه اومد و حمام بودم کی در رو براش باز کنه می ایستد و به سمتم برمیگردد – دوش گرفتنت چقدر طول میکشه؟ ۱۰ دقیقه؟ سر تکان میدهم – تقریبا جوابی که میدهد شوکه ام میکند – خیله خب
دستم را بهآرامی کشید و سمت حمام برد. _ موهات خیس باشه سرما میخوری. موهایم را با روغن تقویتی ماساژ داد و سشوار را روشن کرد. با احتیاط شانه میکرد و سشوار میکشید. اخمش را ولی حفظ کرده، روی صورت مبارک نگه داشت. فرهاد خوب سشوار میکشید… عادت داشت گاهی موهای سدا را…
خلاصه رمان: تمنا یه دخترِ پاک ولی شیطون و لجباز که روزهاش با سرکار گذاشتنِ بقیه مخصوصا پسرا توی فضای مجازی میگذره. نوجوونی که غرق فضای مجازی شده و از دنیای حال فارغ.. حالا نتیجهی این روند زندگی چی میشه؟ داشتن این همه دوست مجازی با زندگیش چیکار میکنه؟! اعتماد هایی که کرده جوابش چیه؟! دو نفر
سری تکان دادم: _ چیزی نیست، غذا چیه؟ اخم کرده جلو آمد و مستقیم به سمت بالشم رفت: _ ماکارونی، کیمیا درست کرده فرستاده! _ به بالشم دست زدی نزدیا! بی توجه به جیغم بالش را برداشت و اخمهایش با دیدن جفت جوراب روی تخت از هم گشوده شد.
چشم هاش رو باز کرد و با همون نگاه زیبا و بی قرار، با عشق پچ زد: -دوستت دارم.. چشم هام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و من هم پچ زدم: -دوستت دارم.. یهو با صدای بلند دنیز یکه خوردم و چشم هام باز شد: -بسه دیگه بابا اه..دو ساعت اینجا منتظریم تمومش
روحم از زخم های عمیقی که پشت سر هم میخورد، داشت ذره ذره نابود میشد. اینطور پیش میرفت تا چند وقت دیگر چیزی از باوان باقی نمیماند… نایی نداشتم اما نباید اجازه میدادم عامر آن فیلم را ببیند. دست سالمم چقدر داشت جورم را میکشید. هر چه توان داشتم در دستم ریختم و با همان دست