رمان سال بد پارت 98
قلبش تند و بی امان تپیدن گرفت … جریان نفسش عمیق شد ! تمام پنج روز گذشته را از آیدا فاصله گرفته بود ! … فاصله گرفته بود … چون نمی دانست باید به او چه بگوید ! در شرایطی که داشتند حس می کرد هر کاری و هر سخنی اشتباه است . اما بیشتر
قلبش تند و بی امان تپیدن گرفت … جریان نفسش عمیق شد ! تمام پنج روز گذشته را از آیدا فاصله گرفته بود ! … فاصله گرفته بود … چون نمی دانست باید به او چه بگوید ! در شرایطی که داشتند حس می کرد هر کاری و هر سخنی اشتباه است . اما بیشتر
لبخندی زد و لقمهها را سمتم هل داد: _ بخور…بچه ماکارونی با نون دوست داره! دروغ نمیگفت، دقت کرده بود! در طول بارداری همیشه ماکارونی را دوست داشتم با نان بخورم. اخم کردم و یکی از لقمهها را برداشتم: _ نظرت چیه یکم بریم بگردم؟ با دکترت حرف زدم، گفت پیادهروی
دست به سینه شدم. _ خوب تو بگو قضیه چیه پس؟ _ عثمان از ژینوس خوشش میاد. اما ربطی به مثلث عشقی و اینا نداره. سرشو محکم تکون داد. _ به من ربطی نداره. نگامو ازش گرفتم و زیر لب گفتم: _ ژینوس که اینجوری فکر نمیکنه. _ اهمیت نمیدم.
با وجود اصرار های زیبا من چیزی بهشون نگفتم ولی فهمیدن اینکه میعاد ولم کرده زیاد سخت نبود زیبا خودشم میگفت حق با اون بوده که میعاد ولم میکنه ولی با دردی به این بزرگی دوست نداشتم بهشون بگم چیا شنیدم و چی بهم گذشت از طرف مردی که تمام فکر و ذکرم تو این
اخم کردم. -مگه چیزی مونده که جر ندادی…؟! تمام بدنم سوخته… _ لباستو در بیار ببینم _ لازم نکرده تو ببینی سمت چمدانم رفته و خواستم بازش کنم که رویش دست گذاشت و با اخطار صدایم زد. -رستـــــــــا…!! براق شدم سمتش… – رستا چی…؟! نمی خوام ببینی…! اصلا مگه