رمان تاوان پارت 9 - رمان دونی

 

 

 

با وجود اصرار های زیبا من چیزی بهشون نگفتم ولی فهمیدن اینکه میعاد ولم کرده زیاد سخت نبود زیبا خودشم میگفت حق با اون بوده که میعاد ولم میکنه ولی با دردی به این بزرگی

 

 

دوست نداشتم بهشون بگم چیا شنیدم و چی بهم گذشت از طرف مردی که تمام فکر و ذکرم تو این ۸ ماه بود و با غرور ازش دفاع میکردم

 

 

تا آخر عمرم باید همینجا میموندم دیگه هیچ امیدی نداشتم هیچ کسی ام نداشتم که ذوق هر بار دیدنش و داشته باشم

 

 

دیگه فکرم فقط میعاد و نامردیش نبود مدام کنار عسل تصورش میکردم و هر دوشون و مقابلم میدیدم که دارن بهم میخندن

 

 

پیش خودم یه دختر احمق زود باور بودم که به هر کسی که بهش لبخند میزد دل میبستم و همراهش میشدم و آخرم به بدترین شکل بهم خیانت میشد

 

 

چند روز گذشت فیروزه و زیبا تمام حواسشون به من بود و به زور چند کلمه باهاشون حرف میزدم

 

 

_بیا بخور دیگه

 

 

اصلا میل نداشتم و آروم زمزمه کردم

 

 

_نمیخوام

 

 

زیبا کلافه بشقاب غذا رو آورد جلوی صورتم

بوش معدم و بهم پیچید و دوباره عق زدم و بلند شدم برم سمت سرویس که صدای غر غر عاطفه اومد

 

 

_ای بابا کوفتمون کردی باز ،خب خبرت برو بهداری یه دوایی چیزی بهت بده دیگه

 

 

زیبا_چته بابا؟تو بخور چیکار اون داری؟

 

 

فقط زردآب بود

صورتم و شستم و داشتم برمیگشتم که سرم گیج رفت

 

سرم از دستم بیرون کشید که صورتم جمع شد

 

 

_این دومین باره تو ده روز از حال میری……فشارتم هر بار خیلی پایین بود

 

 

کنارم رو صندلی نشست و خیره بهم چند دقیقه مکث کرد

 

 

_چند ماهه اینجایی؟

 

#تاوان

#پارت۳۵

 

 

_تقریبا ۹ ماه

 

 

صدامو خودمم به زور میشنیدم

 

 

_با شوهرت ملاقات داشتی؟!منظورم ملاقات خصوصیه

 

 

نگاهمو یه لحظه ازش دزدیدم و با خجالت سرمو تکون دادم……

 

 

از جاش بلند شد و بعد از چند ثانیه برگشت و یه کش به دستم بست

 

 

_حالت تهوع ،ضعف بی حالی افت فشار

ازت خون میگیرم میفرستم آزمایشگاه

احتمالا حامله ای……جلوگیری نکردید؟

 

 

دیگه صداش واضح نبود برام فقط حامله بودن خودمو شنیدم دستم سوخت و به خودم اومدم دستمو کشیدم و از اون طرف تخت پایین رفتم

 

 

_چیکار میکنی؟

 

 

چشمام تار شد

 

 

_دیوونه شدی تو؟؟من………من حامله نیستم

 

 

_باشه گفتم……..احتمالا

داره ازت خون میره بیا اینجا

 

 

تخت و دور زد اومد سمتم و من جیغ زدم

و دستای لرزونم و بالا آوردم

 

 

_من حامله نیستم…….نگوووو همونم نمیخوام بگی

 

 

ماموری که باهام بود از پشت سرم اومد و من چسبیدم به دیوار کناریم

 

 

با هم پچ پچ میکردن و من نمیفهمیدم چی میگن صورتم خیس شده بود امکان نداره؟ این برای خودش چی میگه هیچی حالیش نیست

 

 

_باور کنین راست میگم……من…….من حامله نیستم…..فقط…..فقط یکم ضعف دارم

 

#تاوان

#پارت۳۶

 

 

 

ماموره اومد سمتم و منو گرفت تقلا کردم ولی

زورم بهش نرسید و نشوندم رو تخت

 

 

_تو آروم باش چیزی نشده

 

 

چیزی نشده ؟من دارم میمیرم دارم جون میکنم با اون حرفا با اون حقارتا با بازی خوردنم با بی کسیم کنار بیام که یهو بهم میگه شاید حامله باشم و چیزی نشده

 

 

نفسم انگار تو گلو گیر کرده بود و بیرون نمیومد

دستم سوخت و وسط اشک و هق هقم دیگه هیچی نفهمیدم

 

 

***

 

تا دیروز فکر میکردم بدبخترینم ولی وقتی دکتر بهم جواب ازمایشو نشون داد فهمیدم بدتر از بدم هست

 

 

الان درست وسط جهنمی ام که میعاد گفته بود برام میسازه

از خودم متنفرم که بهش اعتماد کردم و گول حرفا و کاراشو خوردم از خودم متنفرم که با عسل یکی شدم از خودم متنفرم که به جای فربد و اون چک کشیدم و حالا اینجام

 

من ،مثل آدمای احمق چشم بسته و از ترس رها شدن خودمو تقدیمش کردم اینم شد نتیجه اش

 

 

تو دنیایی که خودم جایی برای بودن نداشتم جز همین زندان یه بچه ی دیگه هم داشتم اضافه میکردم با سرنوشتی که هیچیش معلوم نبود

 

 

خدایا من چیکار کنم الان ؟مگه نگفتی به من بسپار خودم درستش میکنم… پس چی شد من هی منتظر درست شدنش بودم ولی بدتر شد

بزرگیتو چرا نشونم نمیدی چرا نمیزنی تو دهن اونایی که کاری جز تحقیر کردن و خورد کردن من نکردن؟ کاری جز بالا رفتن از ذره ذره ی قلب من انجام ندادن

 

 

رو تخت تو خودم جمع شده بودم که شهلا اومد کنارم

هیچ وقت باهام هم کلام نمیشد پس چرا الان؟

 

 

_شنیدم حامله ای؟

 

 

ای کاش قدرتشو داشتم میزدم تو دهنش ولی میدونم زورشو نداشتم من ترسو رو چه به درگیری با این

 

 

_نترس شیرینی نمیخوام ازت گدا…..

 

 

شیرینی؟ زهر باید بدم به خودم و همه

بازم جوابشو ندادم

 

 

_خیلی برزخی فکر کنم نمیخوایش…….آره؟؟

 

 

بهش نگاه کردم و اون خندید

یه ذره مکث کرد و سرشو آورد نزدیک تر

 

 

_میخوای از شرش خلاص شی؟

 

#تاوان

#پارت۳۷

 

 

با شنیدن حرفش سریع نیم خیز شدم و با اضطراب باهاش به چهره ی خونسردش زل زدم

و اون حرف از دهنم در رفت

حرفی که سه روز بود میخواستم به زبون بیارم اما جراتشو نداشتم از دهنم در رفت

اینکه از بین ببرمش

 

 

_میتونی؟؟

 

 

لبخندش عمیق تر شد

 

 

_معلومه میتونم نگاه نکن قاطیه شمام کارم این بود

 

 

_چرا کمکم میکنی؟؟

 

 

کمک؟؟……اینکه آدم بچشو بکشه کمک حساب میشه؟؟

 

 

_تو فکر کن دلم برات میسوزه و نمیخوام ت…..حروم اون عوضی که نامردی کرد به دنیا بیاد

 

 

حروم نه…….اشک گوشه ی چشمام نشست

دستمو ناخدآگاه روی شکمم گذاشتم و با بغض بهش گفتم

 

 

_حروم نیست……

 

 

 

پوزخند زد به حالم

 

 

_ تو با خودت چند چندی اصلا…….نه به قمبرک زدنت نه به این قیافت که شبیه ننه مرده ها میشه

 

 

سرمو انداختم پایین و شکممو نگاه کردم

من نمیخواستمش

خدایا میدونی تقصیر من نیست…….من مجبورم

 

 

_نننننچ تو این کاره نیستی….

 

 

خواست بلند بشه که نشستمو دستشو محکم گرفتم

 

 

_میخوام…….نباشه…….چیکار باید کنم؟

 

 

به صورتم زل زده بود ولی نمیفهمیدم چی تو چشماشه

انگار واقعا دلش برام سوخته بود

 

 

_یکی دو ماه بیشتر نباید باشی……

 

 

_سه هفته و ۴ روزشه

 

 

_خوبه…..فردا یه دعوای الکی راه میندازم توام سرو صدا شنیدی بیا جلو یه تیزی میزنم زیرشکمت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 96

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای انار
دانلود رمان رویای انار به صورت pdf کامل از فاطمه درخشانی

    خلاصه رمان رویای انار :   داستان سرگذشت زندگی یه دختر عمو و پسر عمو هست که خیلی همدیگه رو دوست دارن و با هم قول و قرار ازدواج گذاشتن اما حسادت بقیه مانع رسیدن اون ها بهم میشه ، دختر قصه که تنهاست به اجبار بقیه ، با یه افغانی ازدواج می کنه و به زور از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقصنده با تاریکی

    خلاصه رمان :     کیارش شمس مرد خوش چهره، محبوب و ثروتمندیه که مورد احترام همه ست… اما زندگی کیارش نیمه پنهان و سیاهی داره که هیچکس از اون خبر نداره… به جز شراره… دختری باهوش و بااستعداد که به صورت اتفاقی سر از زندگی تاریک کیارش درمی یاره و حالا نمی دونه که این نزدیکی کیارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روزگار جوانی

    خلاصه رمان :   _وایسا وایسا، تا گفتم بریز. پونه: بخدا سه میشه، من گردن نمیگیرم، چوب خطم پره. _زر نزن دیگه، نهایتش فهمیدن میندازی گردن عاطی. عاطفه: من چرا؟ _غیر تو، از این کلاس کی تا حالا دفتر نرفته؟ مثل گربه ی شرک نگاهش کردم تا نه نیاره. _جون رز عاطییی! ببین من حال این رو نگرفتم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی

        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم دراحساسات وگذشته ی اوسبب ساز اتفاقاتی میشه و….    

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

بیچاره😢

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x