رمان آس کور پارت 192
_ تا حالا داستان اون زن و شوهری که بد موقع فهمیدن قراره بچه دار بشن رو برات گفتم؟ در آغوش حامی لرزید و چشمانش سیاهی رفت. حامی اش برای قبول نکردن آن خبر به هر چیزی چنگ میزد. عقلش را دست به سر کرده و با دیوانگی میخواست اتفاق شوم امروز را