𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱, Author at رمان دونی

نویسنده: 𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱

چت روم فسیل شدگان۱۵۹💀😂

  نعمت آسمان فقط باران نيست… . گاهی خدا دوستی را نازل میکند “به زلالی باران”…!! . . یادش بخیر چقدر سبزی پاک می کردیم چقدر غیبت می کردیم چقدر چت روم شلوغ بود حالا فقط ازش یه عکس مونده😂    

ادامه مطلب ...

چت روم”؟سالگی نفس”

روزهای تولد همیشه روزهای شادی هستند. آرزو می‌کنم هر روز تو مثل روز تولدت باشد، پر از شادی، پر از حرف‌های خوب آرزو می‌کنم همیشه بهترین‌ها از آن تو باشد، چون تو لایق بهترین‌ها هستی تولدت مبارک نفس جون از طرف دوستای مجازیت بماند ب یادگار:پنجشنبه ساعت 22:38-18خرداد1402 تولد دوستان(ب ترتیب ماه ها) نوا1387.03.11 تهران نفس138.03.19……. پریناز1387.03.27 گیلان آتنا1383.04.12 ماکو

ادامه مطلب ...

چت روم آیلین نفس آقاییش”۱۲۵”

  چند وقت پیش یه جا مهمونی رفتیم سر شام یهو دیدیم آیلین که زن صابخونه بود هی سرفه میکنه و نفس بالا نمیاد داد میزنه   “فاضلاب,فاضلاب,فاضلاب”ما همه آتنا ، من ، سپیده ، نفس ، آرامش ، ساحل ، یاس  وادا و تمنا… نگاهمون رفت سمت دستشویی و حموم گفتیم حتما فاضلابش زد بالا خواستیم در ریم سمت

ادامه مطلب ...

چت روم”رحی مغرور” ۱۲۳

زن باید: کله صبح آقاشونو به زور از رختخواب   بکشه بیرون ،ببره دست و صورتشو بشوره ،   بیارتش تو آشپز خونه   بعد بهش بگه:   عشقم ظرفای دیشب هنوز مونده ،   اول اینا رو بشور بعد برو سرکار.. ((ولی رحی چون مغروره خودش همه رو میشوره چه زن کد بانوییه یاد بگیرین ازش😌)) چت روم های

ادامه مطلب ...

رمان “نقض قانون” پارت ۴۹

    «کاترین» از دیدن کسی که پشت در اتاقم و بدون اجازه ام ایستاده   وحشت زده مسیری که رفتم رو برمیگردم   شنلش مانع دیدن چهره اش میشد اما انگار که در هوا معلق بود… تا به خودم بیام در یک چشم به هم زدن دقیقا کنار پنجره ی اتاقم می ایستد انگار که تسلط عجیبی روی کل

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت۴۸

  باوجود این که دوست نداشتم از قدرتام استفاده کنم   اما این دفعه مجبور بودم…   هم زمان با اومدنش وردی رو زیر لب زمزمه کردم و با بشکنی که زدم فالفور به اولین چیزی که به ذهنم رسید تبدیل شدم ، دید چشمام تغییر کرد و درد نه چندان خفیفی توی بدنم پیچید…   خفاش بهترین گزینه ای

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت ۴۷

    بی صدا دنبالش حرکت میکردم که یهو وایستاد… _ یکم جلو تر بری میرسی فقط… من نیام چون اگر منو ببینه که تو رو آوردم اینجا ممکنه عصبانی بشه…. با کمی معطلی سرمو به نشونه ی باشه تکون میدم که فورا از اونجا دور میشه ، خودمم تو شوک بودم که چطوری همچین جوابیو دادم ، نمی‌فهمیدم چه

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت۴۶

    «کاترین»     با پریدن گرگ به سمتم ، خودکار چشمام بسته شد….   اما این کارم زیاد طول نکشید که صدای برخورد چیزی به هم باعث شد تا فوری چشمامو باز کنم …. گرگ سفید رنگی مشغول زدن گرگ خاکستری بود که قصد کشتن منو داشت ،   از طرفی هم صدای ناله و ضجه های بلندی

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۵

    «راوی»   چند ساعتی از رفتن هکتور گذشته بود و کاترین با وجود دلگرمی هایی که برادرش به او میداد سعی داشت خودش رو آروم کنه …   _ببین من مطمئنم که بابا حالش خوبه ، بعدم اون چطوری میتونه دختر ته تغاریشو ول کن بره ؟ اصلا نگران نباش خب ؟ بابا فقط یکم شلوغش کرد تو

ادامه مطلب ...