Delvin, Author at رمان دونی - صفحه 7 از 7

نویسنده: Delvin

هم دانشگاهی جان پارت ۸

هم دانشگاهی جان     _ خواهش میکنم،بفرمایید راحت باشید   آرتین: راستش چند وقتی هست که من عاشق و دلباخته ی کسی شدم که نمیدونم چطوری بهش بگم و از شما کمک میخوام   _ از من؟ چرا من باید به شما کمک کنم؟ به من چه ربطی داره آقای محترم؟ عاشق شدین ‌خودتون‌ برین ما‌ معشوقتون حرف بزنید

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۷

هم دانشگاهی جان   ساعت پنج شده بود و باید حرکت میکردم نمیدونستم بچه ها رو بیدار کنم یا نه فقط میدونستم اگه بیخبر برم دمار از روزگارم در میارن بنابراین با یه جیغ بنفش گفتم:   _ بچها من دارممممم میرممممم پاشیننننن   همشون چشماشون شده بود عین یه نعلبکی از ترس الفاتحه   یگانه: الهی نازا شی کثافت

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت۶

هم دانشگاهی جان     مبینا: خدا کرده دلی   بعد از حرف مبینا گارسون ناهارو آورد هممون قورمه سبزی سفارش داده بودیم   _ولی غذاهای بیرون هیچوقت مزه‌ غذاهای ‌خونه رو نمیده حتی اگر بهترین رستورانم باشه   مائده: اهوم   ناهارمونو خوردیم و عزم رفتن کردیم انقد خسته بودیم که دیگه نای شوخی نداشتیم ولی با این حال

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵

هم دانشگاهی جان   از سوار شدنشون که مطمئن شدم ماشینو حرکت دادم سمت دانشگاه   حالم یهویی عوض شده بود با اسم آریا خیلی دوسش داشتم شاید بگم اندازه ی یه دنیا   _ یگانه؟ من چطوری برای آریا بجنگم؟   یگانه: نمیدونم دلی با توجه به زندگی که داری کار براش انجام بده از کِی ندیدیش؟   _

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴

هم دانشگاهی جان   یه نگاه گذرایی بهشون انداختم حوصله کل کل نداشتم هیچی نگفتم شیشه های ماشینو کشیدم بالا و قفل کودکم زدم   یگانه: چرا اینکار کردی دلوین؟   _ شهر غریبه و ما باید سالها اینجا زندگی کنیم نمیشه هر روز هرکی که متلک انداخت باهاشون درگیر بشیم ولشون کن خودشون پشیمون میشن   مبینا: اره یگانه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳

هم دانشگاهی جان   پاشدم رفتم چهارتا چایی مشتی گرفتم و برگشتمو تو اون هوای سرد خیلی کیف داد که به همراه این چایی خوردن کلی با ادا بازی هامون خندیدیم که مبینا گفت:   _ بچه ها هنوز دو ساعت دیگه تا شروع کلاس بعدی داریم پاشین بریم بیرون اینجا بیکار بشینیم چیکار؟؟   _ اگر تو یه بار

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت:۲

هم دانشگاهی جان   خیره که شدم دیدم یه ماشین 207 سفید با شیشه های دودی داره از دور نزدیکمون میشه و مستقیما عهد بسته بیاد کنار ماشین من پارک کنه یهو یادم اومد یگانه هم کادوی قبولیش بهش ماشین 207 دادن که با خوشحالی چرخیدم سمت مبینا که داشت کم کم می‌رفت گفتم: وایساااا مبیناااا _ ها؟؟؟ چته؟؟؟ _

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت:۱

موضوع:هم دانشگاهی جان ژانر:طنز _ اجتماعی       (ماجرای داستان ما از این قراره که یه دختری که در حضور خانواده جدی و در حضور دوستان باحال با چهارتا دوستش توی دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شدن و دانشجوی پزشکی ان که اونجا یه پسری که دانشجوی مهندسیه توی همون دانشگاه دلوینو میبینه و پی گیرش میشه……..)    

ادامه مطلب ...