mahsanori, Author at رمان دونی - صفحه 2 از 3

نویسنده: mahsanori

رمان دل زده پارت 16

_ سمیه جان خوبی عزیزم ؟ سمیه لیوان آب را از دست ریحانه گرفته یک نفس سر کشید تشکر آرامی کرده اشک های غلتیده روی صورتش را با دست پس زد آرام از جا بلند شده به سمت دستشویی رفت در را بسته مشتش را از آب سرد پر کرد چندین بار به صورتش مشت آب را پرتاب کرده حالش

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 15

خوابیده ؟ لبخندی زده به تایید سر تکان داد که مادرش ناراحت گفت : هیچیم نخورد که در این دو چشم عشق مادرانه عظیمی هویدا بود و هانا به خوبی قابلیت دیدن این هاله از محبت را داشت همانطور که به خوبی متوجه نگاه چشمان مختلط به عشق و علاقه ی آرمین نسبت به سمیه شده بود لبخند زده کنار

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 14

کودکی اش که با همبازی بودن سمیه سپری شد و نوجوانی اش که به یکباره او را مجنون سمیه کرد و جوانی اش که از عشق سمیه رنگین شد یاد یکی از روز های کودکی شان افتاده لبخندی آشکار لب هایش را شکار کرد دو دستش را زیر سر نهاده مشغول به یادآوری آن لحظه های شیرین کودکی شد آن

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 13

در حال نوشیدن چای به چهره ی چروکیده و پیر مادرش نگریست و در پس نگاه مهربان او قیافه ی هانا را مشاهده کرد ، با تمام بد خلقی های ذاتی اش دلتنگ این دو موجود دوست داشتنی بود و دوست داشتنی تر از این دو ، دخترکی چشم عسلی بود به نام سمیه دختری که قلب آرمین به او

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 12

زنگ در را فشرد دقیقه ای بعد هانا بی اهمیت درب را باز کرده ، متعجب به آرمین نگریست ، خان داداشش از تهران آمده بود اینجا ؟ با تعجب و در حالی که در شوک فرو رفته بود صدای آرمین را شنید : برو کنار ! سلامی با محبت نثار برادر سرد و مغرورش کرده صدای مادرش را از

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 11

جلوی در آرایشگاه ایستاده زنگ را محکم فشرد نزدیک ده ثانیه دستش روی زنگ بود که کمی بعد آتوسا با روسری شالی سبز رنگ و مانتویی جلو باز صورتی جلوی درب آرایشگاه و رو به روی پیام عصبی ظاهر شد خشمگین به پیام نگریسته با اخم تشر زد : چته چخبرته ؟ پیام نگاهی به صورت معشوقه اش انداخته دست

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 10

در‌ ماشین بود و به سوی خانه حرکت می کرد و از طرفی دل ضعفه ی شدیدی داشت و گرسنه اش بود که صدای زنگ موبایل آیفونش را شنید با عجله موبایلش را از کیف چرم مشکی اش در آورده به نام روی صفحه نگریست ! نام مامان سیمین روی صفحه ی موبایل آمده قسمتی از خیابان ماشین را متوقف

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 9

بعد از چند بوق ممتد صدای بم آرمین را که با خستگی آغشته شده بود را شنید : الو …. _ سلام بر خان داداش گلم هانا بود دیگر دختر نمکدان ! خسته و در موضعی که حوصله ی مزه بازی های هانا را نداشت گفت : بگو ! اخمی کرده به صفحه ی موبایلش نگریست ، برادر مغرور بد

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 8

گوشی را از روی گوشش برداشته به مادرش کبری نگریست صدای کبری را از آشپزخانه شنید : زنگ زدی بهش ؟ کبری در حالی که زیر گاز را کم می کرد نگاهی به هانا انداخت لبخندی روی لب های هانا آمده روی زمین نشسته کنترل تلویزیون را به دست گرفت و گوشیش را در جیب شلوارش نهاد و گفت :

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 7

،در آشپزخانه ی عمارت در حالی که برای نهار برنج را آب می کشید صدای فریاد مانند ریحانه را شنید : سمیه جان ؟ بلند گفت : جانم ؟ ریحانه از پله های اتاق بیرون آمده موبایل کوچک نوکیای سمیه را که زنگ میخورد به دستش داده گفت : گوشیت زنگ میخوره نگاهش از روی برنج آب کشی شده روی

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 6

شب خسته به خانه آمده مادرش را دید خوشبختانه ظاهرش دیگر زرد رنگ نبود و بهتر شده بود نگران شام مادرش بود که سودابه از داغ کردن غذای درون یخچال سخن گفت تبسمی روی لبش نقش بسته روی مادرش را بوسه کاشت رختخواب مادرش را در اتاق نزدیک به خود پهن کرده او را خواباند برق اتاق خاموش بود و

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 5

همینکه داخل اتاق شده از تعجب چشمانش گشاد شد پیام بی شرمانه تنها با شورتی آن هم قرمز رنگ روی تخت دراز کشیده بود ، نگاهش را از اندام هیکلی او گرفته آب دهان قورت داد بعد از چند ثانیه مکث لب زد : ب … ببخشید آقا نگاه پیام با لذت سمت او رفته ابرویی بالا داد نگاهش روی

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 4

به عمارت که رسید در جواب تعجب و سوال های مکرر اطراف و ندیمه ها از مریضی مادرش سخن گفت و بار دیگر مورد ترحم قرار گرفت در حالی که ظرف های انبوه و انباشته شده ی شب آنها را می شست و ساعت نه صبح را نشان می داد به ریحانه نگریست ریحانه همانطور که ظرف ها را در

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت ۳

شب که به خانه آمد ، خسته بود و زیر کمرش درد شدیدی می پیچید قرص ضد بارداری را بالا انداخته بطری آب را یک نفس سر کشید ، چشمانش اشکی بودند ، نتوانست جلوی خود را بگیرد و اشک هایش ریختند شاید اگر پدر داشت او الان دختر بود …. شاید اگر فقیر نبودند او الان دختر بود ….

ادامه مطلب ...

رمان دل زده پارت 2

شب بود ، روی تخت نشسته بود که ناگاه موبایلش زنگ خورد با عجله گوشی را از کیف بیرون آورده ، با دیدن نام مادرش بی اراده بغض در گلویش نشست از جا برخاست ، با دستایی لرزان دکمه ی سبز رنگ را فشرد سعی می کرد صدایش نلرزد : جا … جانم مامان صدای مادر را شنید : سلام

ادامه مطلب ...