رمان دونی

دسته‌بندی: رمان وهم

رمان وهم پارت 28

  -شوهر یکی از موکلامه. البته موکل سابقم. سری تکون داد و بدون اینکه نگاهم کنه،گفت: -دیگه اینورا پیداش نمیشه. همه چیز در اطراف این مرد،به شکل عجیبی مرموز بود. به چهره جذابش نگاه دوختم. زخم روی ابروش،بی نهایت چهره اش رو جدی تر نشون می داد. چشماش رو بسته بود و دو انگشتش رو کنار ابروش گذاشته و دورانی

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 27

  بوی بدنم اشناست؟ یعنی چی؟ انگار متوجه نبود چی داره میگه. نخواستم بهش سخت بگیرم. فقط “باشه” ای زمزمه کردم و بعد اراز بدون اینکه نگاهم کنه،سویچش رو از روی میز برداشت و رفت. اتش جنون درندگی سیاهی بعد تاریک،درونش سایه انداخته بود. عصیان زیادش ازاد شده بود و در حالت دارک فرو رفته بود. بی حسیِ محض،از علائم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 26

  دستام رو مشت کردم و چشمام رو بستم و سعی کردم به خودم قوت قلب بدم. نفس عمیقی کشیدم و تازه بدنم داشت ریلکس می شد که دینگ اسانسور باعث شد به سرعت چشمام رو باز کنم و بعد…با ترس و هیجان شدیدی سمت دفترم حرکت کنم. زانوهام به شدت می لرزید و در این ظلمات،وهم زیادی در فضا

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 25

  سکوت کردم که ناگهانی گفت: -نفهمیدی چی شد؟مگه نرفته بودی بابت یکی از موکلات باهاش حرف بزنی،پس چرا یهو اینجوری شد؟ خیلی نرم به اراز نگاه دوختم. همچنان سکوت کرده بود. وقتی ارس برای کارای ترخصیم رفت،بهم گفت به ارس گفته من بخاطر پرونده تجاوز یکی از موکلام رفتم سراغِ اصلانی و بعدش هیچ خبری ازم نشده.ه. جی پی

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 24

  _من دوستم یه کمپانی بزرگ داره. دنبال مدل های جوون و جدیدیم،دختر تو خیلی نظرمو جلب کردی. واقعا می تونی بدرخشی. چی باید می گفتم؟ نگاهم رو خیلی معمولی به پشت سرش دوختم،اما ندیدمش. لبخند مسخره ای زدم و با ذوق دروغینی گفتم: -جدا؟یعنی می خواید مدلتون بشم؟ -اره. تو کاملا مناسب این فشن شوی پاییز هستی. و چشم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 23

  لاساسینو -عمده قربانی های الیاس اصلانی،یا بچه طلاقن،یا کمبود محبت دارن و یا نیاز به دیده شدن دارن و بسیار اسیب پذیرن. خیلی راحت اعتماد این بچه هارو جلب می کنه،با محبت های قلابی پدرانه بهشون نزدیک میشه و بعد به سادگی بهشون تجاوز می کنه. نیاز با دقت به حرف های اتش گوش می داد و من دست

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 22

  نیاز اسانسور که ایستاد،لبخند زنان بیرون رفتم اما راستش کمی هم استرس داشتم. چی باید به اراز می گفتم؟ تازه فقط سه ساعت بود که از دست ارس و سوال های تموم نشدنیش فرار کرده بودم. دستور بازداشتِ فرهاد پورشریف صادر شده بود و مدارک اونقدر زیاد بود که هیچ جوره نمی تونست قسر در بره. با جواب های

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 21

  دستم رو جلوی دهنم گرفتم و هرکاری کردم تا بتونم جلوی خندیدنم رو بگیرم اما نتونستم و پق پق ام ازاد شد و از شدت خنده دستام رو روی صورتم گذاشتم و سرم رو به جهت مخالف اتش چرخوندم. خدایا،چرا انقدر بامزه همه رو تخریب می کرد؟ اتش نفسی کشید و با درموندگی گفت: -خیله خب،باید چی کار کنم؟

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 20

  سکوتی ایجاد شد و من به عمق حرف هاش فکر می کردم که اتش گفت: _قبوله. -خوبه. پس،فردا یه قرار ملاقات برای من بذار. من و اتش هر همزمان گفتیم: -فردا؟چرا انقدر زود؟ نگاه گذرایی به ما کرد و پاسخ داد: -چون من وقتی برای هدر دادن ندارم!!! نفس عمیقی کشیدم و از اینه اسانسور به چهره همیشه خونسردش

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 19

  فقط سرما بود و بی تفاوتی. هنوزم باورم نمی شد دختری که اون فلش رو بهم داده،کشته شده باشه…نمی تونستم باور کنم. وقتی آراز رستگار عکس خواهرش رو نشونم داد شوکه نگاهش کرده بودم و وقتی گفت خواهرش رو به قتل رسوندن،ماتم برد. ابروهای پهن و مرتبش رو بالا انداخت و ادامه داد: -از توی وسایلش،کارتِ شمارو پیدا کردم

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 18

  صدای خندانش رو لحظه اخر شنیدم که گفت: -حتما. دیگه چیزی نشنیدم و از خونه خارج شدم. کرولاین همراه جنسی خوبی بود،کاملا واقف بود باید چه کاری انجام بده و خیلی خوب می دونست باید کاری کنه که بدنش بوی شامپو بده،چون به شدت بوی تن زن ها بهمم می ریخت…هر عطری به جز،عطر سیب. چشمام رو محکم بستم،کارهای

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 17

  با نهایت قدرتم اسمش رو صدا می زدم و التماس می کردم صدام رو بشنوه. هر لحظه صداش نزدیک تر می شد و نگرانی و ترس درون صداش به وضوح حس می شد: -نیاااااااااااااااااااااااااااااز. اشک ریختم و شدیدتر خودم رو به چاه کوبیدم و فریاد خفه ای کشیدم و اسمش رو صدا زدم. بی فایده بود….متوجهم نمی شد. اشک

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 16

  جی پس اس رو روی زمین انداختم و زیر پام شکستمش. وقتی صدای شکستنش بلند شد،نفسی کشیدم و گفتم: -خیالت راحت شد؟حالا بگو واسه چی منو اوردی اینجا؟تو کی هستی؟ پاسخم،باز شدن دری شد و همون لحظه،صدایی که بلندگوها پخش شد و گفت: -می تونی بری،توی پیدا کردن قاتل دوستت کمکت می کنیم،فقط باید سکوت کنی در غیر اینطورت،هیچ

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 15

  باید چی کار می کردم؟ نمی فهمیدم،خودمم نمی فهمیدم این اطمینان از کجا می اومد اما این ادم هرکسی که بود،منو دوبار نجات داده بود…چرا حس بدی بهش نداشتم؟ بالاتر از سیاهی که رنگی نبود،بود؟ من برای حل این پرونده پا به سیاهی گذاشته بودم و گفته بودم هر کاری می کنم. گوشی رو بین دستم گرفتم و زمزمه

ادامه مطلب ...

رمان وهم پارت 14

  درد اونقدر وحشتناک بود که کاسه چشمم پر شد و با با فریاد دردمندی گفتم: -کثااافت موهامو ول کن. صورتم رو مقابل صورتش گرفت و با تهدید گفت: -دیگه دور بر نمی داری جوجه وکیل. فهمیدی؟بخوای دور برداری عاقبت میشه مثل دوستت. پای ترنم که به وسط کشیده شد،خشم و درد درهم امیخته شد و قدرت گرفتم و با

ادامه مطلب ...