رمان آتش شیطان پارت29
『آتـششیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_29 به خونه رسیدم و بعد از پارک کردن ماشین، پلاستیک خرید هایی که سر راه، خریده بودم رو از عقب ماشین برداشتم. جلو واحد خانوم جلالی که همیشه از پنی نگه داری میکرد، ایستاده و زنگ خونش رو زدم. کمی طول کشید تا در رو باز کنه. خانوم جلالی یه پیرزن خوش برخورد و