رمان آتش شیطان Archives - صفحه 10 از 11 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت29

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_29   به خونه رسیدم و بعد از پارک کردن ماشین، پلاستیک خرید هایی که سر راه، خریده بودم رو از عقب ماشین برداشتم‌.   جلو واحد خانوم جلالی که همیشه از پنی نگه داری می‌کرد، ایستاده و زنگ خونش رو زدم.   کمی طول کشید تا در رو باز کنه. خانوم جلالی یه پیرزن خوش برخورد و

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمام آتش شیطان پارت28

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_28   _ هممون به اون رفتار بی شیله پیله سحر عادت کرده بودیم. روزایی که کارگاه نمیومد، واقعا نبودش حس میشد روزایی که میومد انگیزه مضاعف به همه میداد. احسان هم تو اون مدت اکثرا تو سفر و خوشگذرونی، از این کشور به اون کشور بود و فقط طبق فاکتوری که بهش میدادم، ماهانه به حساب شرکت

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 27

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_27   _ ماه های اول کارگاه خیلی مشکل داشتیم! اما تمام تلاشم رو می‌کردم که شکست نخورم تو راهی که قدم برداشتم. اون چند ماه اول همش ضرر کردیم، پول کارگرا عقب افتاد و هزار تا مشکل ریز و درشت دیگه! بعد از ۶ماه تازه به سود رسیدیم. یادمه احسان اصرار داشت برای اولین ماه سود دهیمون،

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت26

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_26   صورتش رو کامل به سمتم برگردوند و ادامه داد: _ بهتر نیست همین اول این ما و شما و جمع بستن ها و فامیل صدا زدن هارو کنار بذاریم؟ من اگه قرار باشه داستان زندگیم رو برای کسی بازگو کنم، به صمیمیت بیشتری احتیاج دارم!   از خواستش نه تنها متعجب نشده، بلکه استقبال هم کردم.

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت25

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_25     _ خاطرتون هست که اون روز راجع به شریکتون سوال کردم؟   سری به نشونه تفهیم تکون داد، که ادامه دادم: _ و خاطرتون هست که راجع به روابط بینتون پرسیدم و شما گفتید که صرفا کاری بوده؛ درسته؟   اینبار نگاه دقیق تری بهم انداخت و بعد از چند ثانیه، سر تکون داد. کامل

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت23

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_23     کسی که با وجود ۱۰سال کوچیک‌تر بودن از مامان و بی تجربگیش تو زندگی مشترک، همیشه حامی بود و هوامونو داشت.   به گفته مامان هیچ وقت حرف بچه رو نزده و همیشه به من به چشم بچه خودش نگاه کرده!   حدود یک ساعتی کنار مامان نشستم و حسابی تخلیه اطلاعاتی شدم‌.   همه

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت22

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_22   بالاخره آخر هفته شد و تونستم کمی کارام رو سر و سامون بدم تا به مهمونی آخر هفته خالم برسم.   تو این تایم هرچی منتظر تماس محب شدم، اتفاقی نیوفتاد. منم دیگه پیگیری نکردم و به حال خودش رهاش کردم.   اگه اون دلش به حال پروندش نمیسوزه و نگرانش نیست، برای چی من باشم!؟

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت21

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_21     به لحن کوچه بازاریش لبخندی زدم. با اینکه تو یه محله بالا شهر مغازه داشت، اما مشخص بود که اصالت خودشو نگه داشته و الکی ادای باکلاس بودن در نمیاره.   اما بازم این اخلاقش باعث نمیشد که به دخترای جذاب، چراغ سبز نشون نده!   _ خبر بد که نه اما یه بچه فضول

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت20

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_20   خودم رو الکی نگران نشون دادم: _ یعنی چی؟؟ به من که چیزی نگفتن. گفتن همه مدارکش کامل و تکمیله!   امیدوارم تیرم به سنگ نخوره که بدجور ضایع میشدم‌.   نگاهش رو دوباره به چشمام برگردوند. _ مشکل اونطوری که نه، اما نمیدونستم به این زودی اقدام به فروش کردن، اخه هنوز بازسازی داخلش شروع

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت 19

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_19       ماشین رو حرکت دادم و اولین سطل آشغالی که دیدم، آبمیوه رو توش انداختم.   وارد تلگرامم شده و فایلی که برام فرستاده بود رو باز کردم. یه صفحه بود که مشخصات صاحب سیم کارت رو نوشته بود.   دقیقا همونطوری بود که خودش گفته بود! سیم کارت با مشخصات من خریداری شده بود.

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت18

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_18     بیشتر کنجکاو شده و بیشتر توی پیجش گشتم‌‌‌. عکس های قدیمی ترش، اکثرا با احسان بود.   توی همون کارگاهی که گفته! یه سوله قدیمی که به زور توش تجهیزات کارشون رو چیده بودن.   انگار آدمی که تو پست های قدیمیش بود، با آدم این روزا فرق می‌کرد! ورژن قدیمیش تو اکثر عکسا خندون

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت17

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_17   تمام طول روز اون حس عجیب باهام بود. حتی گاهی اینقدر شدید میشد، که میخواستم شماره محب رو بگیرم و عذرش رو بخوام.   اما بعد با یکم فکر، پشیمون میشدم‌. اینکه بعدا از این تصمیم ناگهانی و احساسیم چقدر پشیمون میشم و ممکن بود چه موفقیت و موقعیت های شغلی آینده رو از دست بدم؛

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت16

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_16   وحشت زده قدمی به عقب برداشتم و کاغذ رو روی میز رها کردم.   به سرعت نگاهم به سمت بالکن چرخید. مطمئنم همون موقعی که از حموم اومدم، در بالکن رو بستم تا سرما نخورم   اما الان پرده حریر آویزون جلوی در، با هر وزش بادی که از در باز میومد، حرکت می‌کرد و عقب

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت15

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_15   دوباره به جنازه های سوختشون نگاه انداختم. با اینکه آدم ترسو یا بد دلی نبودم، اما با نگاه کردن بهشون، یه حس بد و منفی‌ ای تو دلم میپیچید.   اینکه قطعا اونا هم حرف هایی برای گفتن داشتن و الان دیگه، برای همیشه ساکت شدن!   صورت های کاملا سوخته که فقط کمی از موها

ادامه مطلب ...
رمان آتش شیطان

رمان آتش شیطان پارت14

『آتـش‌شیطــٰان!』 ༄❥︎┅┄┄┅✵♥️🔥✵┅┄┄┅❥︎༄ #پارت_14   خب، اولین دستکش پوش اطرافم از لیست مضنونین خط خورد!   محب تمام مدت پیش من بود و ندیدم حتی برای چک کردن ساعت، به گوشیش نگاه بندازه.   پس این آدم مریض که اینقدر به من و زندگیم اشراف داشت کی بود؟!؟!   بعد از اتمام تایم کاری، از کافه نزدیک به شرکت قهوه گرفته

ادامه مطلب ...