رمان آتش شیطان پارت 14214 ساعت پیش16 دیدگاه🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️ ترمز وحشتناکی کرد و سپس صدای مردی بلند شد که اسم ” دایان ” رو فریاد میکشید. با چشمای گرد شده به دایانی…
رمان آتش شیطان پارت 1412 روز پیش6 دیدگاه♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️ #پارت328 – تونستم محل قرار و ساعت ملاقاتشون رو بفهمم خانوم، ولی خیلی خطرناکه که بخواید تنها برین. لطفا اجازه بدین منم…
رمان آتش شیطان پارت 1403 روز پیش8 دیدگاه♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️ با اسمی که روی اسکرین گوشی افتاده بود لبخندی روی لبم نشست. – سلام خانوم شبتون بخیر. – سلام کیا پیداش…
رمان آتش شیطان 1394 روز پیش3 دیدگاه♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥 قهقه ای زد و جواب داد: – وااای تابش تو عالی دختر! اصن عشق کردم وقتی اینطوری وحید رو سوسک کردی…
رمان آتش شیطان پارت 1385 روز پیش23 دیدگاه🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️ به محض خروجمون از ساختمون، وحید که انگار منتظرمون بود، به سمتمون حمله کرد و فریاد کشید: – هرزه من کی دست…
رمان آتش شیطان پارت 1376 روز پیش3 دیدگاه♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ ♥️🔥♥️🔥♥️ نگاهش رو به سرعت ازم گرفت و گفت: – لازم نکرده خودم تنهایی باهاش ملاقات میکنم. اینکه همون شب هم همراه…
رمان آتش شیطان پارت 1367 روز پیش7 دیدگاه♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥 با لبخندی از هردوشون جدا شده و به دایانی که دم در منتظر ایستاده بود، ملحق شدم. تو راه با همه سرسری…
رمان آتش شیطان پارت 1351 هفته پیش2 دیدگاه🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️🔥🔥♥️♥️ – حالا چیشده مگه؟! یه سیگار باهم کشیدن دیگه. عجیب تر اینه که من از خیلی وقته ندیده بودم حامد سیگار بکشه! …
رمان آتش شیطان پارت 1341 هفته پیش10 دیدگاه♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥 مامان هم مثل من، چند ثانیه مبهوتِ جواب زیبای دایان شد و بعد از اون قهقه ای از خوشی سر داد. همین…
رمان آتش شیطان پارت 1331 هفته پیشبدون دیدگاه♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️ کنار دایان واقعا خوش میگذشت! نه تکبر بیش از حد داشت و نه لوده رفتار میکرد! به رفتار موقر و مردونه ای داشت…
رمان آتش شیطان پارت 1321 هفته پیش4 دیدگاه♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥 نگرانیش رو درک میکردم، اما الان برای شنیدن این نصیحت ها خیلی دیر بود! مگه من میتونستم تو این مسیر تنهاش بذارم؟!…
رمان آتش شیطان پارت 1312 هفته پیش9 دیدگاه♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥 با حرفی که زد، سر حامد و مامان هم زمان، به سمتم چرخید. بلاجبار لبخندی زده و حینی که دستش رو میفشردم،…
رمان آتش شیطان پارت 1302 هفته پیش9 دیدگاه♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥 باهم از اتاق خارج شده و وارد جمع شدیم. مامان کنار حامد جاگیر شد و من هم روی تک صندلی کنارشون، نشستم. …
رمان آتش شیطان پارت 1292 هفته پیش7 دیدگاه♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥♥️🔥 وقتی به باغی که کمی خارج از شهر بود رسیدیم، باهم از ماشین پیاده شده و به زن و مردی که برای خوشامد…
رمان آتش شیطان پارت 1282 هفته پیش3 دیدگاه🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️ مکثی کرد و با لحن ملایم تری ادامه داد: حرف های زیادی برای گفتن داشتم اما نمیخواستم به زبون بیارم! نه الان…