رمان آس کور پارت 931 هفته پیش4 دیدگاه هنوز هم در وادی انکار به سر میبرد. دلخوری حامی به شب هم نمیرسید و نیازی نبود آن را در بوق و کرنا کند. _…
رمان آس کور پارت 921 هفته پیش2 دیدگاه با وجود ناراحتی اش از سراب، باز هم تمام حواسش پی او بود. در را که باز کرد کناری ایستاد تا اول سراب وارد خانه شود.…
رمان آس کور پارت 912 هفته پیش3 دیدگاه فشاری به تن خشک شده ی سراب وارد کرد و زیر لب غرید: _ شیطونه میگه بزنم فکشو بیارم پایین، الله اکبر! بریم دیگه چرا…
رمان آس کور پارت 902 هفته پیش6 دیدگاه قبل ترها دختری که در تصوراتش قرار بود برای ادامه ی زندگی همراهی اش کند، دختری شبیه نگار و تمام دخترانی که قبلا میشناختشان بود. …
رمان آس کور پارت 892 هفته پیش7 دیدگاه آمده بود که دنیای تیره و تار دخترکش را رنگ بپاشد. گفته بود او را خوشبخت ترین دختر دنیا میکند و چند وقتی میشد که کارش…
رمان آس کور پارت 883 هفته پیش1 دیدگاه میخواست بگوید هستم، تا آخرش… من هم در کنارت بهترین خودم خواهم شد… اما سکوت پیشه کرد چرا که خسته بود از دروغ بافتن ها و…
رمان آس کور پارت 873 هفته پیش6 دیدگاه اشک به چشمانش نیشتر زد و با قلبی مالامال از غصه، لبخندی به تلخی روزگارش زد. _ من واقعا… حرف زدن با وجود بغضی…
رمان آس کور پارت 863 هفته پیش2 دیدگاه انتظار جا خوردنش را داشت اما رسا باز هم غافلگیرش کرد. مقابل نگاه پر استرس مادرش، نیشخندی زد و گفت: _ اما در حدی نیست…
رمان آس کور پارت 854 هفته پیش3 دیدگاه _ وای خاک به سرم! هیچی ندیدم هیچی ندیدم! زمزمه ی خجالت زده ی حاج خانم هر دویشان را دستپاچه کرد. سراب بلافاصله سمت سینک…
رمان آس کور پارت 844 هفته پیش6 دیدگاه نیم نگاهی سمتش انداخت و پوزخندی زد. در سکوت کارش را از سر گرفت و حامی هم با لبخند کنارش ایستاد. _ بازم که داری…
رمان آس کور پارت 831 ماه پیش7 دیدگاه مچ دستش میان انگشتان حامی قفل شد و شماتت گر نگاهش کرد. نیشخند تخس و چشمان حق به جانبِ همچون روزهای اولش، روی اعصاب بود. …
رمان آس کور پارت 821 ماه پیش2 دیدگاه حاج خانم رو به سراب چشمکی زد و تای ابرویش را بالا برد. سراب ریز خندید و فین فین کنان سر در گریبان فرو برد. نمیخواست…
رمان آس کور پارت 811 ماه پیش1 دیدگاه قرارداد اجاره را فسخ کردند، خانه ای که از بودن درونش بیزار بود را پس دادند، لوازم کهنه ای که دیدنشان روحش را می آزرد رد…
رمان آس کور پارت 801 ماه پیش3 دیدگاه «وقت» ی که میگفت در کسری از ثانیه رسید و گوشش را پیچیده شده میان انگشتان حامی یافت. آخی تصنعی گفت و دست حامی را…
رمان آس کور پارت 791 ماه پیش1 دیدگاه سراب پوزخندی زده و با لحنی لج درآر گفت: _ همسایه ها رو انداختی به جونم که گوشمالیم بدی، اما بقیه رو واسه مراقبت ازم بسیج…