رمان آس کور

رمان آس کور پارت 178 4.5 (112)

بدون دیدگاه
    چهره ی همه در هم رفته بود. همه مانند سراب بودند، چیزی از ماجرا سر در نمی آورد. همه جز یاشا…   خشکش زده بود و گذشته ی دورشان مانند فیلم جلوی چشمانش پخش میشد.   در جوانی مشابه این ماجرا را شنیده بود و حالا قطعات پازل…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 177 4.5 (86)

1 دیدگاه
    خودشان را با عجله به خانه ی بردیا رساندند. سراب و حامی هم بعد از مطب دکتر کمی در خیابان چرخیده و بازگشتشان به خانه همزمان با آنها شد.   سراب پاپوش های کوچکی که هر دویشان به زحمت اندازه ی یک کف دست میشدند، در دست گرفته…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 176 4.2 (110)

1 دیدگاه
      _ هیچ میدونین چه تهمت بزرگی دارین به من میزنین؟ ساده از این تهمت نمیگذرم جناب سرهنگ!   حاج آقا کلافه دستی به محاسنش کشیده و چند ثانیه در سکوت خیره ی چهره ی اخم آلود زن شد.   آنقدری گیج و سرگردان بود که نتواند واقعیت…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 175 4.3 (98)

2 دیدگاه
      با نگاهی به لیست بلند بالای آدرس ها، شقیقه اش را مالید.   _ چه شک احمقانه ای بود افتاد به جونم؟   پلاک ساختمان مقابلش را با پلاک موجود در برگه چک کرد و از درست بودن آدرس که مطمئن شد، «بسم الله» گویان سمت ساختمان…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 174 4.5 (113)

3 دیدگاه
    نگاه خیس سراب ناباور شد. چه در دل مردش می‌گذشت و او بی خبر بود.   سرش را تند و تند به چپ و راست تکان داد و دست روی گونه ی حامی گذاشت.   _ نه… نه… هیچی تقصیر تو نبود حامی…   حامی نفسی گرفته و…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 173 4.4 (99)

2 دیدگاه
      حامی چشم بست تا خودش را آرام نشان دهد اما صدای نفس های عصبی و کشدارش به گوش سراب رسید.   کمی در همان حالت ماندند که حامی گلویی صاف کرده و دستی به صورتش کشید.   _ بیا بریم دکتر ببینتت، رفتیم خونه حرف میزنیم دردونه.…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 172 4.3 (99)

7 دیدگاه
    حوله ی تن پوش را تن سراب کرد و همچون شیشه ای شکستنی او را تا اتاقشان برد.   سراب که سراغ ساک لباس هایشان رفت، حامی با گرفتن دستش مانعش شد.   _ نپوش لباساتو، بذار پمادتو بزنم.   سراب با یادآوری بوی تند پماد اوقی زد.…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 171 4.3 (109)

5 دیدگاه
    نه حامی با قطعیت از درست شدن اوضاع میگفت و نه سراب از این بابت مطمئن بود.   هر دو فقط امیدوار بودند و میخواستند این جوانه ی امید را با عشقشان آبیاری کنند تا شاید روزی گل دهد.   نمیشد منکر رابطه ی تکه و پاره شده…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 170 4.3 (112)

بدون دیدگاه
      سراب دم عمیقی از هوا گرفت و کلافه چشمانش را مالید. هر چه میکرد حامی همیشه از او شاکی بود.   دیگر عقلش کار نمیکرد و فقط میخواست همه چیز تمام شود.   _ اتاقاتون آمادست، پاشین برین یکم بخوابین. پاشو خاله، دست سرابو بگیر ببرش یکم…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 169 4.1 (114)

1 دیدگاه
        پس از کمی بحث و مشاجره بالاخره زور بردیا و حاج آقا به بقیه چربید و غر و لند کنان راهی خانه ی بردیا شدند.   در راهروی بیمارستان بودند که سراب به قامت خمیده ی حاج خانم زل زد.   از تمام حرف های راغب،…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 168 4.4 (113)

2 دیدگاه
        صدای راغب تمام سرش را پر کرده بود. میگفت داغ فرزند دیده و داغ به دل تک تکشان میگذارد.   میگفت از بدترین جای ممکن بهشان ضربه میزند و جگر گوشه هایشان را هدف گرفته است.   او و حامی و مَدی را که عذاب داد،…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 167 4.3 (109)

6 دیدگاه
    وارد حیاط شد و قبل از اینکه در را باز کند، دست به کمر نگاهی به دور و برش انداخت.   پایه ی چوبی میز را گوشه ی حیاط دید. فکرش را هم نمیکرد وسایل شکسته شان روزی به دردش بخورد.   بی صدا و پاورچین سراغ پایه…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 166 4.3 (113)

2 دیدگاه
    قهقهه ی مستانه ی سراب روح تازه ای به خانه دمید. خانه ی بی روح و سردشان دوباره داشت رنگ و بوی عشق می‌گرفت.   _ از نو شروع کنیم؟   زمزمه ی آرام حامی لبالب از خواهش و تمنا بود. سراب سری به تایید تکان داده و…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 165 4.2 (129)

2 دیدگاه
        _ من از سایه ی خودمم میترسم، توروخدا تنهام نذار… نرو…   صدای ملتمس سراب که ترسش را فریاد میزد، پای رفتنش را سست کرد.   نباید او را بعد از روزهایی که گذرانده بود، با آن کودک درون وجودش تنها میگذاشت. حتی اگر دلش دوری…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 164 4.2 (124)

2 دیدگاه
        حامی تکخند ناباوری زده و دست مشت شده اش را روی لبهایش فشرد.   سخت بود قبول اینکه تمام زندگی ای که تاکنون داشته زیر ذره بین مردکی دیوانه بوده.   سراب دست روی پای حامی گذاشته و با اینکار میخواست به او بفهماند که حالش…