جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه #همخونه_ای #غمگین #انتقامی #هیجانی
- نویسنده :بهناز مهدوی نیکو
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :سارا رحیمی
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :سپیده علیزاده
یزدان سری تکان داد و نفس هایش تند تر شد . دردی در سینه اش نشست که تا کنون چنین دردی را نه حس کرده بود و نه حتی شبیه آن را تجربه نموده بود . دردی عمیق و جانسوز . انگار که
مامور «لا اله الا الله» ی زمزمه کرد. دستی به صورتش کشید و بعد از نیم نگاهی که از گوشه ی چشم به من انداخت، کلافه سر تکان داد. _ صدات دربیاد من میدونم و تو. اگه به درست بودن حرفات ایمان داری پس بذار
خلاصه رمان: درمورد دختری که توی یه دهکده طلسم شده گرفتار میشه و باید برای خلاصی از اونجا تو یه مسابقه شرکت کنه……
نه حرف میزدم نه کاری میکردم فقط دنبالش راه افتاده بودم ببینم کجا داره میره…..اصلا میخواد چیکار کنه؟ از کلانتری که اومدیم بیرون چشم چرخوندم دیدم ناخدا و پسرش اون سمت خیابونن اینم داره همون سمت میره… مثل همیشه زده به سرش که دوباره
چشمانش به آنی سرخ و وحشی شدند. صورتش کبود بود و لحنش هم ترسناک… -تو چی جوابش رو دادی…؟! قلبم به تپش افتاد. این روی سخت و ترسناکش برایم تازگی داشت. رگ کنار پیشانی اش بیرون زده بود. نمی دانم در سرش چه می
شانه بالا انداخت: _ مگه میدونستم از تو میپرسیدم؟ نمیدونم چرا یهو اینجوری شد چند روزه…هرچی هم میپرسما همش میگه خوبم چیزی نیست، گفتم شاید به تو چیزی گفته باشه! سری جنباندم و بی خبر از همهجا فقط لب زدم: _
_خسته شدم….تا کی اینجا بمونیم…. _صبر کن….چند دقیقه س صدایی نمیاد…. مجبورم به حرفش گوش کنم و همون طور بمونم و البته که خداروشکر اون صیغه ی محرمیت و به خاطره تور نکردن امیر حسام بینمون خوند وگرنه که چطور اجازه میدادم منِ
نگاه کردم به مرد … و قسم خوردم که هیچوقت در زندگی ام او را ندیده بودم . مردی میانسال با موهای جوگندمی و بدنی لاغر و ورزشکاری ! نفسم بند آمده بود … و زبان در دهانم مثل تکه ای چوب خشک شده بود !
آن اتفاق شوم نقطه ضعفم بود و تکرار هر باره اش میتوانست مرا تا دم مرگ بکشاند. نگاه خیس و عاجزم را به مادرم دوختم و دست لرزانم روی دستش مشت شد. _ من… دوسش داشتم… _ همون بهتر به دنیا نیومد، معلوم
لبخند زدن تنها کاری بود که از من بر میآمد. نیم ساعت نشده خانه بودیم. در را گشودم و صدای خندههای نیاز سر شوقم آورد. به سمت ورودی که رفتم کیمیا داشت برایش شکلک در میآورد، درحالی که بردیا و داریا هم کنارش
نمیدونم خودمو چطور رسوندم اینجا و پرسون پرسون به این اتاق _ من همسر……خانم معینی هستم چی شده جناب سروان؟ _آقای پیشرو؟؟ سرمو تکون دادم…… _حالش خوبه؟ لعنتی...حالم از این وضعم به هم میخورد نگرانی برای اون مَرَضیه که افتاده
دستانش را دو طرفم پهلویم گذاشت. ابرویی بالا داد. -باز چه آتیشی سوزوندی و فرار کردی…؟! لب زیر دندان کشیدم و خواستم عقب بروم که نگذاشت. -عه ولم کن امیر…! امیر اخم کرد. -چی گفتی بهشون که بدبختا آچمز شدن…؟! خنده ام
خلاصه رمان: یکتا شکیبا دانشجوی سال آخر رشته مترجمی زبانه دختری باهوش و درس خوان است که به دو زبان
خلاصه رمان: دختری که در خانوادهی پسر دوست به دنیا اومده و به شدت تحت نفوذ و ستم پدر و
خلاصه رمان: شخصیت اصلی داستان این کتاب پسری به نام «ویهان» است که با هدف درس خواندن و گرفتن مدرکش در
خلاصه رمان توکا : گرشا پسری ک بعد از سالها دوری از خانواده، از خارج از کشور ب ایران برمیگرده تا
خلاصه رمان : ” نیلوفر” یک دختر هفده ساله که از کودکی باید تابع قوانین پدرش عمل کنه، قوانینی که نیلوفر
خلاصه رمان: وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد