رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان آووکادو
رمان آووکادو
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان آووکادو پارت 19

  در ماشینش را که باز می‌کند، ناخودآگاه قدمی به عقب برمی‌دارم و او با خشونت به داخل ماشین اشاره می‌کند   – بشین می‌گم… سومین باری که بگم اینقدر ملایم نیستما.   موافقت نمی‌کنم، از او و تنها بودن با او حتی توی ماشین وحشت دارم.   سرم را

ادامه مطلب »
رمان قایم موشک
رمان قایم موشک
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان قایم موشک پارت 19

    مجید یهو آب روغن قاطی می‌کنه:   – هوی مرتیکه برو دور آقات بگرد! تو مگه عروسی نکردی؟ پریسا چی می‌گه دیگه؟   لبم رو محکم دندون می‌گیرم و همچنان عمیق تر تو نقشم فرو می‌رم:   – بیام پیشت؟ من تهران نیستم الان…   صدای متفکر مجید

ادامه مطلب »
رمان طلوع
Hamta

رمان طلوع پارت ۸۱

      سرش برا پیدا کردنمون به اطراف میچرخه و با دیدن بارمان سمتمون میاد….         با وجود سن و سالی که داره ولی واقعا خوشتیپه…..   کاش این اجازه رو بهم میداد که باهاش صمیمی باشم….اونموقع با افتخار کنارش راه میرفتم و به همه ی

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان گرداب پارت 140

    سامان که جوابی نشنید، دوباره و اینبار کمی بلند تر صدا کرد: -عسل..عشقم؟..   عسل یهو سرش رو بلند کرد و با تخسی گفت: -بله؟..   سامان لبخندی زد و سرش رو روی شونه ش کج کرد و با مظلومیت لب زد: -ببخشید..   عسل دوباره با لجبازی

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان ماهرخ پارت 11

      -احترام؟! شماها مگه به من احترام گذاشتین که از من احترام می خواین…؟!     ماهرخ با عصبانیت خواست دستش را عقب بکشد ولی زورش نرسید…   شهریار نگاه عمیق تر و سردتری کرد… -قبلا هرچی بوده رو بریز دور ماهی اما حالا اون نسبتت با منه

ادامه مطلب »
رمان بوسه بر گیسوی یار
رمان بوسه بر گیسوی یار
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 171

          -مامان اتاق مهمونا آماده نشد؟!! بیام کمک؟!   بهادر اظهار نظر میکند: -حالا عجله ای نیست… دور هم نشستیم داریم از حضور هم فیض میبریم دیگه… خواب چیه؟ مگه نه حاج آقا؟   مامان انگار بیشتر از من مشتاق است که امشب تمام شود… که

ادامه مطلب »
رمان گریز از تو
رمان گریز از تو
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان گریز از تو پارت 160

  چهار ستون بدنمم میلرزه. هر وقت نگران نبودم یه چیزی از یه جایی تو این خراب شده کنفیکون میشه. محمد با خجالت سر به زیر شد و متین لبخند کمرنگی زد. ارسلان تیز تر از آن بود که متوجه حال و روزشان نشود. نگاه بی فروغ دخترک و سکوتش

ادامه مطلب »
رمان آوای نیاز تو
رمان آوای نیاز تو
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان آوای نیاز تو پارت 177

    هیچی نگفت و معلوم شد حال خودش خوب نیست که الان نگاهش و بهم نمیداد برای همین دوباره دستش و خواستم بگیرم اما این دفعه دستش و عقب کشید و لب زد _بهتره بری! _اما… _برو!   با لحن جدی و تحکُمیش دیگه حرفی برای گفتن نداشتم اما

ادامه مطلب »
رمان طلوع
Hamta

رمان طلوع پارت ۸۰

        به کمک نرده ها بلند میشم و بی توجه به دستی که برا کمک طرفم کشیده از آلاچیق میزنم بیرون..     دلخوش به پدربزرگی بودم که جای خودش نوه ش رو فرستاده..         پشت سرم راه میاد و چون سرعتش ازم بیشتره

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان حورا پارت 31

    همان زن آن روز در مطب… همان که زندگی اش زیادی شبیهم بود و با آمدن لاله قرار بود شبیه تر هم باشد…   – سه سال هر هفته این جا بودم. به امید یه بچه…تا شوهرم طلاقم نده. اونقدر اون گفت برو و من موندم که دیدم

ادامه مطلب »
رمان ملورین
رمان ملورین
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان ملورین پارت 31

    محمد بدون آنکه به ملورین حرفی بزند هزینه‌ی بیمارستان را پرداخت کرد.   به اتاق مینو برگشت و رو به ملورین گفت:   – حاضرش کن که بریم   ملورین شرمزده سر پایین گرفت و همانطور که با انگشت‌هایش بازی میکرد گفت:   – میشه شما کمکش کنین

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان هامین پارت 8

        دستی به لباس‌های لطیف و مرغوب توی تنم کشیدم‌.   لمس پارچه‌ی نرم زیر دستم حس خوبی داشت.   دروغ نیست اگه بگم من یه آدم پولدار فقیرم!   لباس‌هایی که معمولا می‌پوشم از پارچه و مدل‌های معمولی توی بازاره.   جز مواقعی که باید برای

ادامه مطلب »
دسته‌ها

رمان های کامل