فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی کیو فیس

رمان های بیشتر در کانال رمان من  https://t.me/romanman_ir

رمان آتش شیطان
neda

رمان آتش شیطان پارت 142

🔥🔥🔥♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️           ترمز وحشتناکی کرد و سپس صدای مردی بلند شد که اسم ” دایان ” رو فریاد می‌کشید.   با چشمای گرد شده به دایانی که حالا تو مسیر دیدم و زیر چراغ برق بود و مردی که با لباسای سرتاپا مشکی، اسلحه ای به

ادامه مطلب »
رمان آتش شیطان
neda

رمان آتش شیطان پارت 141

♥️♥️♥️🔥🔥🔥♥️♥️♥️   #پارت328             – تونستم محل قرار و ساعت ملاقاتشون رو بفهمم خانوم، ولی خیلی خطرناکه که بخواید تنها برین. لطفا اجازه بدین منم همراهیتون کنم.   – از چی میترسی کیا؟ نمی‌خوان بار اسلحه جابه جا کنن که خطرناک باشه! می‌خوان برن حرف

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان هامین پارت 119

        _ اگه حرف سلیقه‌ی هامینه، منه مادر بهتر از همه بچه‌مو میشناسم.   دوباره چشم‌هام به اون نگاه عجیب و موشکافانه‌ی نساءخاتون افتاد.   _ محنا کاملاً باب میلشه!   یه جوری گفت که اولین عکس‌العملم سرخ شدن بودن!   بعد از اون هم برای یه

ادامه مطلب »
رمان قایم موشک
رمان قایم موشک
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان قایم موشک پارت 39

        منو رو اسکن می‌کنم و مثل قحطی زده ها رو به گارسونی که منتظر سفارش بگیره می‌گم:   – کاربونارا، چیکن تگزاس مخصوص، سالاد سزار، وافل موز و نوتلا یه دونه آب معدنی و یه شیک مخصوص.   و بعد با لبخند ملیحی خیره می‌شم بهش.

ادامه مطلب »
رمان حورا
رمان حورا
ghader

رمان حورا پارت 134

  جلو رفتم و از نزدیک لباس‌را تماشا کردم، دکلته بود و مثل سیندرلا، دستکش‌های ساتن و بلندی تا روی بازو داشت، شانه و قفسه سینه و مقداری از بازو هم برهنه میماند! روی سینه‌اش هم گلدوزی شده و به زیبایی سنگ‌های یاسی رنگش میدرخشید، کمر تنگی داشت و دامنش،

ادامه مطلب »
رمان گلادیاتور
رمان گلادیاتور
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان گلادیاتور پارت 268

        باید مرکزی را پیدا می کرد که برای رفتن به آنجا توجیهی داشته باشد . به هیچ عنوان دلش نمی خواست خبر این تتویی که می خواست بر روی تنش بزند ، به گوش یزدان برسد ……… خوب می دانست که یزدان هر روز با زنگ

ادامه مطلب »
رمان شاه خشت
رمان شاه خشت
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان شاه خشت پارت 71

          _ سلامت کو؟   _ سلام… در زدی تعجب کردم، توی شوک هستم.   دست در جیب شلوارش، چرخی در اتاق زد‌ و مستقیم سمت تخت آمد. به تاج تخت تکیه داد.   حرصم می‌گرفت که با کفش روی ملحفه تخت‌خواب می‌رفت.   _ با

ادامه مطلب »
رمان ماهرخ
رمان ماهرخ
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان ماهرخ پارت 112

        از حرف مرد عصبانی تر شدم و با قلدری گفتم:  من خودم اومدم آمار بگیرم اونوقت تو آمار من و می خوای…؟!     مرد ابروهایش بالا رفت… – واقعا قصد جسارت نداشتم اما خب اسم شریفتون رو که می تونین بگین در صورتی که ما

ادامه مطلب »
رمان گرداب
رمان گرداب
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان گرداب پارت 236

        کاوه دستی توی هوا به معنی “برو بابا” تکون داد و به طرف کیان رفت و جلوش ایستاد…   با نگرانی نگاهش و گفت: -اصلا نگفته کجا میره؟..شاید تصادفی چیزی کرده باشه..بیمارستان هارو گشتین؟…   کیان مشکوکانه نگاهش کرد و گفت: -گشتیم اما نبود..به..   سورن

ادامه مطلب »
رمان آووکادو
رمان آووکادو
𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉

رمان آووکادو پارت 117

        بی طاقت قدم سمت آلاله برمی‌دارد و صدایش می‌کند…   – هی… آلا….   آلاله عکس‌العملی از خود نشان نمی‌دهد و او دست میان موهایش می‌برد… می‌داند اگر نزدیکش شود، باز هم به محض بیدار شدن وحشت می‌کند و این را نمی‌خواهد…   – آلاله با

ادامه مطلب »
رمان آتش شیطان
neda

رمان آتش شیطان پارت 140

♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️🔥🔥🔥♥️             با اسمی که روی اسکرین گوشی افتاده بود لبخندی روی لبم نشست.   – سلام خانوم شبتون بخیر.   – سلام کیا پیداش کردی؟!   – بله خانوم ولی خیلی سخت بود.   – میدونستم تو از پسش برمیای! فردا ساعت ۲ بیا

ادامه مطلب »
رمان هامین
رمان هامین
neda

رمان هامین پارت118

هامیـــــــن: 🏷🏷🏷 🏷🏷 🏷       محمود خان سرشو تکون داد و پشت سرمون اومد.   آروم پچ زد:   _ به حرفاش اهمیت نده… تو که می‌دونی چطوره؟   _ آره عزیزم می‌دونم خواهرت مثل مار سمی با دهنش همه رو نیش می‌زنه!   یه لحظه چشم‌هام گشاد

ادامه مطلب »
دسته‌ها

رمان های کامل

رمان دونی