رمان آس کور پارت 150
نجواهای آرام کننده ی حاج آقا با آن صدای لرزان و پر از تشویش، بیشتر پریشانش میکرد. او آرام شدن با وعده های پوچ و توخالی را نمیخواست. فقط میخواست درکش کنند، همین… _ گریه نکن سراب جان، یکم آروم باش بیا این لباسو بپوش. بی جان سر بلند کرد و زیر چشمی