رمان آووکادو پارت ۱۷۳
دست از در زدن بر میدارد و صدای خش دارش به گوشم میرسد: – منم، در و باز کن. انگار به خر تیتاپ داشته باشند، همین که خیالم راحت میشود امید پشت در است، نفسی از سر آسودگی میکشم. در را باز میکنم. چشمانم به تاریکی عادت کرده بودند، او را میبینم. من به در چسبیده بودم و او