رمان آووکادو Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 189

        〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 آلاله: دیس برنج را روی میز می‌گذارم و صدای‌شان می‌زنم: – خاتون، سینا… بیاین شام حاضره.   با وسواس، کاسه‌ی خورشت قیمه را کمی آن‌طرف از پارچ می‌گذارم و روی صندلی می‌نشینم. شام امشب را به بهانه‌ی حضور مقتدری که سینا از آن حرف می‌زد، بر عهده گرفته بودم.   طولی نمی‌کشد که خاتون و

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 188

  رهام‌ نگاهی به ساعتش می‌اندازد. عقربه‌ها که به او دهن کجی می کنند، قدم‌هایش را تندتر بر می‌دارد. دیر کرده بود و دیر شدنش تاوان غرهای امید را داشت! توجه‌ای به منشی که هراسان بودن او را می‌دید، نمی‌کند و با نفسی بند آمده، پشت اتاق هماهنگی جلسات می‌ایستد. نفس گرفتن را از خودش دریغ می‌کند و با چشمانی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 187

          خاتون با جمله‌ام دست از فیلم کشیدن می‌کشد و با ابروان گره خورده نگاهم می‌کند: – یعنی چی؟ کجاست این وقت شب؟   واقعا برایم مهم نبود این وقت شب میهمانی کدام نره خری‌ست! در این یک ماهی که آمده بود، خاتون با هر بار بیرون رفتنش همین را می‌پرسید.   انگار پسرکش همان پسر

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 186

        میهمانی‌هایی که در این چهار سال شرکت کرده بود، از انگشتان دستش هم کمتر بودند. دیگر امید سابق نبود، حوصله نداشت. حوصله‌ی نگاه‌های خیره، پچ پچ‌های در گوشی که مخاطب‌شان بود.   با ورودشان به خانه، سیامک که میزبان میهمانی بود، به خوش‌رویی به سمتشان می‌رود. انتظار آمدن امید را نداشت. دستی روی شانه‌ی امید می‌گذارد:

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 185

        چهارسال بعد: 〰〰〰〰〰〰〰〰〰   امید: من دوستت دارم، چطور نمی‌تونی دوست داشتن منو باور کنی!؟   دخترک چشمانش را ریز می‌کند و بغض نمادین را کنج گلویش می‌نشاند. با صدایی گرفته، لب می‌زند: – چطور باورت کنم وقتی رفتی با اون دختره!؟   – کات!   صدای کارگردان باعث می‌شود هر دو از حالتی که داشتند

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 184

          رهام با یادآوری دست‌های شکسته‌ی حمید، لبخندی روی لبش جا خوش می‌کند:   – نگران نباش، خوب از خجالتش در اومدی…   امید ابرویی بالا می‌اندازد و با تردید می‌پرسد: – چطور؟   رهام: جفت دستاش و شکستی.   امید انتظار شنیدن چنین جوابی را نداشت. دستان حمید را شکسته بود؟ یعنی حمید با آلاله

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 183

          بعد از پوشیدن لباس‌هایم، در اتاق را آهسته باز می‌کنم. صدای جر و بحث امید و رهام را می‌شنوم. شهیاد چه آدم پست و تنفر آمیزی به نظر می‌رسید.   در راس دید من نبودند، اما سوالی که رهام می‌پرسد و جوابی که امید می‌دهد، باعث می‌شود گوش هایم تیز شوند و سر و پا

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 182

    دیگر نمی‌ترسید، دیگر استرس و اضطراب نداشت. دیگر صدای جیغ و فریاد ها و التماس ها نمی‌شنید. حس لذت و خواستن سرتاسر وجودش را فرا گرفته بود.   امید، به آرامی، یکی یکی لباس‌های خودش و آلاله را در می‌آورد… حالا تن عریان دخترک پیش رویش قرار داشت.   هرچند که با دستانش نقاط ممنوعه‌اش را می‌پوشاند اما

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 181

    ساعت از ده گذشته بود و هم چنان امید نیامده بود. دلش شور می‌زد. رهام چندباری با او تماس گرفته بود و احوال امید را جویا شده بود. چرا رهام از او خبری نداشت؟   در برابر هر زنگی که به امید می‌زد، اسمس‌های کوتاه دریافت می‌کرد و در آخرین پیام، امید گفته بود تا ده خودش را

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 180

    – دِ حرف بزن، چی میگی تو؟   شهیاد، خیره در دریای طوفانی امید، زهرخندی می‌شکند: – چی می‌خوای بشنوی؟ این‌که گفتم اون دختره بچه رو هم دستمالی کردی و حالا گردن گرفتی؟ این و می‌خوای بشنوی؟ خب… شنیدی!   امید نمی‌توانست به گوش هایش و چیزهایی که می‌شنید اعتماد کند. چه می‌گفت شهیاد؟ دستمالی؟ گردن گرفتن!؟ راجع

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 179

      〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 راوی:   امید برخلاف سوالی که آلاله از  او پرسیده بود، جواب دیگری می‌دهد:   – وقتی باهم دیدمشون باورم نمی‌شد. حتی وقتی از اون پرسیدم چرا این کار رو کرده و جواب داد که شهیاد رو بیشتر دوست داره، بازم باورم نمی‌شد.   وقتی رهام زمین و زمان و فحش می داد و بهم می‌گفت

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 178

    دست خودم نبود، بی اختیار طعنه‌ای به کمرش می‌زنم: – امید!   خواب‌آلود پاسخم را می دهد: – بله؟   – من خوابم نمیبره.   اصوات نامفهومی که زیر لب می گفت را نمی‌فهمیدم. غر می‌زد. به پهلو بر می‌گردد و یک دستش را زیر سرش می‌گذارد. من هم مثل او.   چشمانش خواب نداشتند. جز به جز

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 177

          امید: تو همون دوران کثافت کاری نسیم، همون زمانی که نسیم با خودخواهی‌ش من و غرورم رو لِه کرد. همون زمانی که از اسم زن جماعت متنفر شده بودم…   مشتاقانه گوش می‌دهم. امیدِ در ظاهر بی قل و قش، حالا از غرورِ له شده‌اش حرف می‌زد. زندگی واقعا عجیب و غیرقابل پیش بینی بود.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 176

        – آلا… الاله؟   با صدای امید، به خودم می‌آیم. به آلا گفتنش عادت کرده بودم.   از فکر بیرون آمدم: – بله؟   یک دستش را باز می‌کند و با سر اشاره‌ می‌کند به سمتش بروم. این یعنی ” بیا، آغوشم پذیرای تن‌ِ توست.”   مخالفت نمی‌کنم، پیشِ او می‌روم و او، دستِ تنومندش را

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 175

  〰〰〰〰〰〰〰 آلاله:   از خجالت لبم را به دندان می‌گیرم و یک دستم را روی چشمانم می‌گذارم. دلم نمی‌خواست امید را ببینم. امیدی که از خنده در مرض منفجر شدن بود.   فهیمه خانوم وقت گیر آورده بود برای پرسیدن این سوالات؟ کاش دهانم لال می‌شد و به امید اصرار نمی‌کردم زنگ بزند.   – نه، لازم نیست فهیمه

ادامه مطلب ...