
رمان آووکادو پارت 189
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰 آلاله: دیس برنج را روی میز میگذارم و صدایشان میزنم: – خاتون، سینا… بیاین شام حاضره. با وسواس، کاسهی خورشت قیمه را کمی آنطرف از پارچ میگذارم و روی صندلی مینشینم. شام امشب را به بهانهی حضور مقتدری که سینا از آن حرف میزد، بر عهده گرفته بودم. طولی نمیکشد که خاتون و