رمان آووکادو پارت 168
1 دیدگاه
یادآوری آن شب، حالش را بد میکرد. حتی اگر راه داشت میتوانست همهی گذشته را به یک باره بالا بیاورد و روی امید فراموش کار این روزها بریزد. شاهرخ خان که از تعللهای آلاله هنگام پاسخ دادن، کلافه شده بود، سوالش را این بار از اصلانخان…