دسته‌بندی: رمان آووکادو

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۷۳

  دست از در زدن بر می‌دارد و صدای خش دارش به گوشم می‌رسد: – منم، در و باز کن. انگار به خر تیتاپ داشته باشند، همین که خیالم راحت می‌شود امید پشت در است، نفسی از سر آسودگی می‌کشم. در را باز می‌کنم. چشمانم به تاریکی عادت کرده بودند، او را می‌بینم. من به در چسبیده بودم و او

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۷۲

          با باز شدن در ورودی، نگاهش را از قاب پیشِ رویش می‌گیرد. رهام بود که نفس نفس زنان با گونه‌هایی سرخ شده، به داخل آمده بود. هوای سردِ بهمن ماه را می‌توانست حس کند.   از دیشب رهام را ندیده بود. با نزدیک شدن رهام، لبخندی روی لبانش می‌نشیند. رهام به سمتش می‌آید و با

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۷۱

  – مگه توی هلدینگ چه اتفاقی افتاده؟ دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد: – امید خودش میاد، ازش بپرس. اتفاق خاصی نیوفته، نگران نباش. دل‌گرمی‌اش کار ساز نبود، چرا که بیش از دو ساعت می‌شد امید و رهام نیامده بودند. حتی سوگل، خواهر کوچک‌تر سپیده‌ام صدایش در آمده بود و هی از آمدن امید می پرسید! دیگر نمی‌توانستم با این

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۷۰

    سپس اجمالی به وضعیتمان نگاه می‌کند… به دستانش، پاهایش، ناگهان گویی برق سه فاز او را گرفته باشد که سریع می پرد به عقب: – تو چرا تو بغل من بودی!؟   سوالش را اشتباهی نپرسیده بود؟! من در بغل او بودم یا او من را در آغوشش خفه می‌کرد؟!   حالا که او عقب رفته بود، کمی

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۹

– زیاده… آلاله گیج می‌پرسد: – چی؟ امید او را در کنج دیوار گیر می‌اندازد. قد بلندش باعث می‌شد آلاله مجبور باشد سرش را بالا بگیرد. امید گردن کج می‌کند و با حالتی آرام زمزمه می‌کند: – همینا… آلاله از استرس زبانش نمی‌چرخید تا حرفی بزند و کاری کند امید از او فاصله بگیرد. این نزدیکی قلبش را مچاله می‌کرد.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۸

      یادآوری آن شب، حالش را بد می‌کرد. حتی اگر راه داشت می‌توانست همه‌ی گذشته را به یک باره بالا بیاورد و روی امید فراموش کار این روزها بریزد.   شاهرخ خان که از تعلل‌‌های آلاله هنگام پاسخ دادن، کلافه شده بود‌، سوالش را این بار از اصلان‌خان می پرسد: – نکنه پسرت تو مستی خراب کاری به

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۷

      با آن‌که برای سوگل احترام زیادی قائل بود اما نمی‌توانست در برابر این یاوه‌گویی‌هایش واکنش درستی نشان دهد.   سوگل را نمی‌خواست، دوستش نداشت، به اندازه‌ی همان پنج سال پیش!   امید با حرص لب می‌زند: – سوگل تو رو جدت یه امشب رو بی‌خیال ن*رین به مغز من. این حرفارو قبلا گفتی، جوابشم شنیدی، پس بی‌خیال.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۶

    امید که هیچ، خودم هم دلم نمی‌خواست وقتی اولین‌بار با خانواده‌ی شایگان بزرگ مواجه می‌شوم، ایرادی داشته باشم.   باید بهترین را انتخاب می‌کردم، حتی اگر به پای آن‌ها نمی‌رسیدم.   همان‌طور که یکی یکی لباس‌ ها را نگاه می‌کردم، ناگهان میخکوب یکی از مانکن‌ها می‌شوم!   ماکسی بلند مشکی که جنسش از ساتن بود. یقه‌ی قایقی‌اش عجیب

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۵

  تیپ سر تا پا مشکی اش زیادی به او می‌آمد. اگر به چشم دشمن خونی به او نگاه نمی‌کردم، باید اعتراف می‌کردم واقعا جذاب است!   – تموم شد؟   با شنیدن جمله‌اش،نگاه از او می‌گیرم و پشت چشمی برایش می‌روم. با پرویی جوابش را می‌دهم:   – از اولم شروع نشده بود که حالا تموم بشه….   ماشین

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۴

        رهام با تأسف سرش را تکان می‌دهد   – آره، تو گفتی. حالا میگی مشکلت دقیقا چیه یا نه…   خودش هم نمی‌دانست مشکلش چیست. چه چیزی باعث می‌شود در برابر کنار هم بودن رهام و آلاله بی دلیل گارد بگیرد. خوشش نمی‌آمد، دلش نمی‌خواست. انگار چیزی سنگین راا بگذارند روی قفسه سینه ‌اش!   از

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۳

      همان‌طور که به شانسم لعنت می‌فرستم، موبایلم زنگ می‌خورد و نام رهام خودنمایی می‌کند.   با جمع کردن خودم، چند نفس عمیق کشیده و تماس را با لغزاندن انگشتم روی صحفه‌ی گوشی، وصل می‌کنم.   – سلام.   صدای بشّاشش به گوشم می‌رسد:   – سلام آلاله خانوم، حالت خوبه؟ چیزی شده؟   چیزی شده بود؟ نه.

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۲

      اصلان‌خان آرام می‌پرسد   – پس چی رو دوست داری دخترم؟ هر چی خودت می‌خوای. نمی‌خوام تحت فشارت بزارم…   درک بالایش دلم را گرم می‌کند. همین که برای نظرم احترام قائل بود، من را به وجد می‌آورد. حالا چه چیزی را می‌گفتم؟ چیز خاصی هم به ذهنم نمی‌رسید برای پیشنهاد دادن!   – یه سرویس طلا

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۱

      بوسه‌ای روی گونه‌ام می‌زند:   – خوبم عزیزم، تو چطوری؟   – منم خوبم.   – منم این‌جا هستما…   صدای اعتراض امید باعث می‌شود فهمیه خانوم شاکی شود:   – ان‌قدر حسود نبودی که پسر…   و سپس به سمت امید می‌رود و او را بغل می‌کند. با خنده روی شانه‌اش ضربه می‌زند:   – خجالت

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۶۰

        نگاه پر از حرفم را به چشمان گستاخش می‌دهم:   – خجالت نمی‌کشی!؟ کارگر نیاوردی که می‌خوای بیگاری ازش بکشی. جمع کن خودتو… از این‌جا برو بیرون!   سرش را نزدیک صورتم می‌آورد. انگار از حرف‌هایم خوشش نیامده بود. با اخمی که او را جذاب‌تر می‌کرد، لب می‌زند:   – جون به جونت کنن نمک‌ نشناس

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت ۱۵۹

        بعد از یک گاز دیگر از خیار، من را کنار می‌زند و وارد خانه می‌شود. در را می‌بندم و او با دهان‌پر جوابم را می‌دهد:   – تو سن بلوغی، نگران شدم شاید باهاش برای ارضا کردن…   ” خفه‌شو” را قبل از آن‌که جمله‌ی کوفتی‌اش تمام شود، از زیر دندان‌های به هم سابیده شده، نثارش

ادامه مطلب ...