رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 168 4.5 (23)

1 دیدگاه
      یادآوری آن شب، حالش را بد می‌کرد. حتی اگر راه داشت می‌توانست همه‌ی گذشته را به یک باره بالا بیاورد و روی امید فراموش کار این روزها بریزد.   شاهرخ خان که از تعلل‌‌های آلاله هنگام پاسخ دادن، کلافه شده بود‌، سوالش را این بار از اصلان‌خان…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 167 4.7 (21)

1 دیدگاه
      با آن‌که برای سوگل احترام زیادی قائل بود اما نمی‌توانست در برابر این یاوه‌گویی‌هایش واکنش درستی نشان دهد.   سوگل را نمی‌خواست، دوستش نداشت، به اندازه‌ی همان پنج سال پیش!   امید با حرص لب می‌زند: – سوگل تو رو جدت یه امشب رو بی‌خیال ن*رین به…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 166 4.4 (26)

3 دیدگاه
    امید که هیچ، خودم هم دلم نمی‌خواست وقتی اولین‌بار با خانواده‌ی شایگان بزرگ مواجه می‌شوم، ایرادی داشته باشم.   باید بهترین را انتخاب می‌کردم، حتی اگر به پای آن‌ها نمی‌رسیدم.   همان‌طور که یکی یکی لباس‌ ها را نگاه می‌کردم، ناگهان میخکوب یکی از مانکن‌ها می‌شوم!   ماکسی…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 165 4.3 (25)

4 دیدگاه
  تیپ سر تا پا مشکی اش زیادی به او می‌آمد. اگر به چشم دشمن خونی به او نگاه نمی‌کردم، باید اعتراف می‌کردم واقعا جذاب است!   – تموم شد؟   با شنیدن جمله‌اش،نگاه از او می‌گیرم و پشت چشمی برایش می‌روم. با پرویی جوابش را می‌دهم:   – از…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 164 4.7 (18)

1 دیدگاه
        رهام با تأسف سرش را تکان می‌دهد   – آره، تو گفتی. حالا میگی مشکلت دقیقا چیه یا نه…   خودش هم نمی‌دانست مشکلش چیست. چه چیزی باعث می‌شود در برابر کنار هم بودن رهام و آلاله بی دلیل گارد بگیرد. خوشش نمی‌آمد، دلش نمی‌خواست. انگار…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 163 4.7 (20)

2 دیدگاه
      همان‌طور که به شانسم لعنت می‌فرستم، موبایلم زنگ می‌خورد و نام رهام خودنمایی می‌کند.   با جمع کردن خودم، چند نفس عمیق کشیده و تماس را با لغزاندن انگشتم روی صحفه‌ی گوشی، وصل می‌کنم.   – سلام.   صدای بشّاشش به گوشم می‌رسد:   – سلام آلاله…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 162 4.8 (23)

1 دیدگاه
      اصلان‌خان آرام می‌پرسد   – پس چی رو دوست داری دخترم؟ هر چی خودت می‌خوای. نمی‌خوام تحت فشارت بزارم…   درک بالایش دلم را گرم می‌کند. همین که برای نظرم احترام قائل بود، من را به وجد می‌آورد. حالا چه چیزی را می‌گفتم؟ چیز خاصی هم به…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 161 4.5 (23)

2 دیدگاه
      بوسه‌ای روی گونه‌ام می‌زند:   – خوبم عزیزم، تو چطوری؟   – منم خوبم.   – منم این‌جا هستما…   صدای اعتراض امید باعث می‌شود فهمیه خانوم شاکی شود:   – ان‌قدر حسود نبودی که پسر…   و سپس به سمت امید می‌رود و او را بغل…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 160 3.8 (23)

2 دیدگاه
        نگاه پر از حرفم را به چشمان گستاخش می‌دهم:   – خجالت نمی‌کشی!؟ کارگر نیاوردی که می‌خوای بیگاری ازش بکشی. جمع کن خودتو… از این‌جا برو بیرون!   سرش را نزدیک صورتم می‌آورد. انگار از حرف‌هایم خوشش نیامده بود. با اخمی که او را جذاب‌تر می‌کرد،…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 159 4.7 (25)

بدون دیدگاه
        بعد از یک گاز دیگر از خیار، من را کنار می‌زند و وارد خانه می‌شود. در را می‌بندم و او با دهان‌پر جوابم را می‌دهد:   – تو سن بلوغی، نگران شدم شاید باهاش برای ارضا کردن…   ” خفه‌شو” را قبل از آن‌که جمله‌ی کوفتی‌اش…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 158 4.7 (23)

1 دیدگاه
          – کی گفته من راضیم!؟ مگه من بهت نگفتم این دختره رو ببر شهرش؟ ببر پیش کس و کارش تا از شرش خلاص بشیم؟ بعد تو و بابام دست به یکی کردید، باهم نامزد شیم؟ اصلا بابام هیچی، تو توی مغزت چی می‌گذره رهام!؟  …
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 157 4.4 (21)

4 دیدگاه
        همین جمله‌، نور امید را در دل اصلان‌خان روشن‌ می‌کند. حرفشان که تمام می‌شود، امید با ذهنی مشغول از اتاق کار پدرش بیرون می‌آید.   در راه شهیاد را می‌بیند، دل خوشی از مرد پیش رویش نداشت. گذشته نمی‌توانست فراموش شود!   شهیاد سلام بلندی می‌گوید،…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 156 4.2 (29)

7 دیدگاه
        اصلان خان با فکری که در ذهنش جولان می‌داد، لبخندی روی لب‌هایش می‌نشنید. لبخندی که از چشمان نگران امید دور بود.   – خیره، نگران نباش. حاله آلاله خوبه؟ فهیمه می‌گفت زیادی رو به راه نبوده انگار…   بی توجه به جمله‌ی اول پدرش، جوابِ جمله‌ی…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 155 4.2 (17)

2 دیدگاه
      〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰   نمی‌داند برای چندمین بار است که ” حضورت به اندازه‌ی کافی اذیت کننده هست!” در ذهنش بانگ می‌زند. از کاری که انجام داده بود، پشیمان بود!   آن حالی‌ هم که آلاله داشت، عذاب وجدانش را دو چندان می‌کرد.   از وقتی آلاله آن را…
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 154 4.4 (20)

1 دیدگاه
          مگر داشتیم فرار می‌کردیم؟! مردک بعد از تصادف جنی شده بود!   فهیمه خانم که تا الآن مانند پسرش مشغول بررسی لیست غذاها بود، با شنیدن صدای هیجان انگیز امید، نگاهش را از منو گرفت:   – چی شد امید؟   – به سلیقه‌ی من…