رمان افگار Archives - صفحه 2 از 2 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان افگار

رمان افگار

رمان افگار پارت 15

  و حال همراه با حنا و دو زن زندانی دیگر نشسته در ونی با آرم نیروی انتظامی در راه دادگاه بودند… دادگاهی که قرار بود حکم به گناهکار یا بی گناه بودنشان بدهد. با رد شدن ماشین از روی دست انداز لحظه ای حس کرد دل و روده اش به دهانش آمده، به زور آب دهانش را قورت داد

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 14

  پس به خاطر آبان هم که شده ناغافل تشر زد: -چرا با بازپرس پرونده ات همکاری نمیکنی جانا؟ تا کی میخوای اینجا بشینی ؟بس نیست این همه سکوت؟خفه نشدی از حرف نزدن! آبان بهت احتیاج داره،پدرومادر و برادر کوچیک ترت بهت احتیاج دارن. اینجا الکی بر اساس یه سری مدارک بی پایه گیر افتادی،نه حرف میزنی ،نه چیزی می

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 13

  حنا با دیدن اقدس سگ‌دست،زیرچشمی نگاهی به جانا انداخت و مجبور شد بین بد و بدتر،بد را انتخاب کند. در نتیجه بدون آنکه فرصت را از دست بدهد دست سپیده را گرفت و در لابه‌لای جمعیت گم شد.یک قربانی بهتر از سه قربانی بود. با اینکه دلش برای جانا می‌سوخت اما نمی‌خواست ثواب کرده کباب شود. اقدس نگاه جدی

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 12

  پژواک بهشتیِ خنده‌ی دلبرکش که در گوشه گوشه ی جانش پیچید،مسخ شده دست از بوسیدنش برداشت و نفس در سینه اش حبس شد. بی‌هوا شبیخون زد بر شهد لب‌هایش و صدای خنده‌ی طنازش را بلعید.اندکی بعد،از میان بوسه‌هایشان در حالیکه نفس نفس می‌زدند خش دار لب زد: – امشب میریم خونه‌ی من. درحالی که لبخند از روی لب‌هایش جدا

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 11

  سوسن ابرویی بالا انداخت: – برو. عمرا اگه اون ریقو قاچاقچی باشه،اصلا به قیافه اش نمیاد. لیلا زیر چشمی به هما و همتا که طبق معمول ساکت نشسته بودند، اشاره کرد و پچ زد: – مگه به این دوتا مو جز می‌خوره قاچاقچی باشن؟دماغ شون و بگیری ریقشون در میاد. اونم چی؟ یک کیلو شیشه.سی گرمش اعدامه،اینا رو باید…

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 10

  – چادر تو بکش جلو. با تذکر زن کمی چادر را روی سرش جا به جا کرد. علی پور همانطور که دستبند های دختر را باز می‌کرد، گفت: – چهل دقیقه، وقت ملاقات داری. به نگهبان اشاره زد. – در و باز کن. در آهنی با صدای قیژقیژ بلندی باز شد و با باز شدنش موجی از صدا و

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 9

با برداشته شدن دست هایش، انگار صدا های سرش هم خاموش شده بودند. بی جان نفسی کوتاه کشید و بدون توجه به دختر ماتم زده، دست هایش را از دستان دختر بیرون کشید و با سری پایین افتاده به موکت خیره شد. محمودی جرئتی به خودش داد و جلو آمد: – دخترجون، حالت خوبه؟دکتر خبر کنم؟ صدای نگهبان که حالش

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 8

حنا با دیدن مهسا، چند بار به روی تشک زِواردر رفته زد و گفت: – بپر بالا. مهسا بدون اینکه به حنا نگاه کند،دوتا چشم داشت دوتا دیگر هم قرض گرفت و خیره به دختری که خواب بود شد.گفت: – نه، باید برم. الان میان گیر میدن چرا اینجا وایسادم،فقط محض ارضا شدن اومدم. حنا بانیشخند جون کشداری گفت: –

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 7

شیما که صدای ناله اش را شنیده بود، با اخم پرسید: – ببینم جاییت درد می‌کنه؟ وحشت زده سعی کرد در جواب شیما چیزی بگوید اما باز هم جز صدای جیر جیرِ ضعیف و ناله مانندی چیزی از حنجره اش خارج نشد. از شدت استیصال اشک در چشمانش حلقه زد.چه بلایی بر سرش آمده بود؟ شیما با تعجب، به نی

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 6

یکی گفت: – برو بابا. شاشیدم تو این زندگی که یه دست زدنم حرومه. و دیگری می گفت: – انگار دست انداختن موهای(فلان جاشو) با موچین می‌کنن که اینجوری جیغ میزنه زنیکه… جمله ها و کلمات انقدر رکیک و غیر قابل تحمل بودند که دلش می‌خواست دستانش را به روی گوش هایش بگذارد و جنون وار جیغ بکشد، بلکه صداها

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 5

لب های خشکش را تر کرد و خواست در جواب زن آره ای کوتاه بگوید. اما باز هم غیر از تلاشی بیهوده، چیزی عایدش نشد. ترسیده از ناتوانی اش فکر کرد اگر نتوند هیچ وقت صحبت کند.چه؟ برزگر ناراحت از عدم پاسخگویی دختر با اخم هایی درهم به در اشاره کرد. – راه بیوفت. و با خود فکر کرد به

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 4

بالای سر دختر رسید دستش را بند بازوی قرمز شده دخترک که هنوز رد انگشت های مامور قبلی به روی پوست مرمرین رنگش مانده بود کرد و خواست بلندش کند، که نگاهش به گندی که دخترک به موکت و لباس ها زده بود افتاد. با عصبانیت دختر را به طرفی پرت کرد و فریاد بلندی کشید: – این چه گندیه

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 3

فریده با دیدن خنده و قهقهه دخترش گویی جانش را به آتش کشیده باشند. جنون زده از از روی صندلی بلند شد و خودش را به دخترک خیره سر رساند. دست هایش را چنگ روسری و موهای دخترک کرد و با حرص موهایش را به طرف خودش کشید و زجه زد: – می‌خندی؟کثافت بی‌ همه‌ چیز می‌خندی؟بچه مو کشتی می‌خندی؟جون

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 2

  ثانیه ای از فکرش نگذشته که با شنیدن حرف های مادرش تمام تنش یخ می‌بندد. – الهی خدا ازت نگذره.الهی قطره قطره شیری که بهت دادم حرومت باشه دختر که اینطوری خونه خرابم کردی، الهی پر پر بشی چجوری از دل شدی آخه؟جیگرمو سوزوندی الهی خدا بسوزونتت. هاج و واج نگاه می‌کند. نفسش جایی در میان سینه اش گره

ادامه مطلب ...
رمان افگار

رمان افگار پارت 1

  بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ #خلاصـه : عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست رفته

ادامه مطلب ...