دسته‌بندی: رمان جرئت و شهامت

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۳

    لبخند مهربانی زد و ادامه داد: _چه زحمتی.بیا….رنگ به رو نداری از تخت بلند شدم و بی حال در میز ناهار خوری چوبی دو نفره،نشستم.کمی نان لواش را در دستم گرفتم و گاز کوچکی به آن زدم… کاملا مشخص بود که هیچ اشتهایی نداشتم. با نخن دستم به میز ضربه  زدم و بلند شدم . ساعت در دیوار

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۲

  کمی سرفه ی کوتاهی کرد و گفت: _فرنود تویی؟من شرکتم ،اون منشیم بود برداشت. همانطور محکم با دستم به فرمون ضربه زدم،او مرا  کودن  تصور کرده بود غریدم: _باشه الان میام شرکت .. _نه امروز جلسه دارم . ماشین را روشن کردم و تمام حرصم را سر آن گاز بیچاره خالی کردم : _اشکال نداره من به جلست چیکار

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۱

  با صدای زنگ گوشی .خواب از چشمانم ربوده شد.   کش و قوسی به بدنم دادم و سریع بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم. و به صورتم آب خنکی پاشیدم که باعث شد کمی خواب از سرم بپرد.   “آیا فکر فرارم ایده ی خوبی بود؟ نکند یه روزی پشیمان بشوم؟”   این فکرم باعث میشد،کمی سرم درد

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۳۰

    سمانه انگار با این حرفم تعجب کرد و لب زد: _چه اتفاقی افتاده.؟ صدایم را پایین آوردم و زانو هایم را خم کردم و نشستم: _فرید با دوست دخترش دست به یکی کردند من و بدبخت کنن. چند ثانیه سکوت کرد.غرق فکر شده بود: _مگه فرید دوست دختر داره. صدایم گرفته شد متوجه نشدم چه میگویم با دست

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۹

  نمیدانم چقدر حرکت کردم که حس کردم پاهایم درد گرفته .   همانطور قطره های باران در پوست دستم فرود می آمد .و انگار قرار نبود این باران کمتر شود   دیگر آدما را در خیابان نمیدیدم ،انگار زمانی که دیدند باران شدید تر شده فرار کردند و به یک جا پناه آوردند.   اما من حدس می‌زنم که

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۸

  پنجره را باز کردم،حوصله ام به اندازه ی کافی سر رفته بود.   صدای مهیب جای خود را با صدای نم باران گرفته بود . هوای خنکی صورتم را نوازش می کرد   نمیدانم چقدر به این پنجره نگاه کردم.  احساس کردم زن دایی به اندازه ی کافی دیر کرده است.   به سمت اتاق حرکت کردم و مانتو

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۷

    در با صدایی باز شد. و به سمت پله ها آرام حرکت کردم .   فیروزه خانم را در راه پله دیدم که لبخند میزد و میگفت:   _سلام عروس،بیا تو خسته شدی.   تشکری کردم و وارد خانه شدم، و در یکی از مبل ها نشستم و پاهایم را روی آن یکی پا گذاشتم.   فیروزه خانم

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۶

    و با دیدن چهره ی خسته پدر ،دستم را به سمتش گرفتم:   _سلام بابا جون خوش اومدی صفا اوردی   پدر خنده ی کوتاهی کرد از صورتش خستگی می‌بارید. کاش امروز به جای اینکه داخل خانه یا پیش فرید می‌ماندم میرفتم پبش پدر   و به او کمک می کردم .مادر غذا ها را در سفره چیده

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۵

    انگار این حرف بی بی کافی بود که همه ساکت شدن حتی خودم فرنود بالا رفت.و مادر با صدای آرام گفت:   _سفره رو بندازید الان حامد میاد.   فیروزه نگاهی به مادر کرد و با لبخند خجسته گفت: _نگو تابان.سر یه حرف ساده ناراحت شدی. که باور نمی کنم   مادر پشت چشمی به من نازک کرد

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۴

    ⚘️ ⚘️ ⚘️ ⚘️ بعد از چند دقیقه حرف زدن به خانه رسیدیم.میخواستم از ماشین پیاده شوم که فرنود دستم را گرفت:   _حرف من و فراموش نکن ترنم.   سری به نشانه ی “باشه” تکان دادم و از ماشین پیاده شدم و نگاهی به ساعت مچی ام انداختم.   ساعت ۱۷:۰۰ بود، زنگ در را فشردم.. بعد

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۳

    نمیدانم چقدر گذشت اما حالم خوب نبود. چشمانم داشت تاریک میشد که فرنود را دیدم.   اما انگار فرنود تا من را دید رنگش پرید به سمتم آمد و سریع گفت:   _ترنم…ترنم خوبی؟….   زیاد نمی‌توانستم، حرف هایش را متوجه بشم اما احساس کردم رو زمین معلقم تا دیدم فرنود مرا در داخل ماشین گذاشته . همش

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۲

    _منظورت چیه.؟   همانطور داشتم به خیابان نا مفهموم قدم میزدم و به مغازه هایی که بسته شده اند نگاه می کردم لب زدم:   _مامان جان واژه ی دوست دختر و نمیشناسی؟یا باید توضیح بدم.   _آخه ..فیروزه گفت فرید اصلا دختر ندیده که باهاش حرف بزنه   به حرف مامان خنده ی کوتاهی کردم که گفت:

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۱

    با غیض به دختره نگاه کردم و بدون توجه به حرف فرید گفتم:   _فکر کنم حرفم و باید دوبار تکرار کنم.گفتم برو عقب بشین!   پا هایش را به زمین کوبید هر لحظه اخم هایم بیشتر گره می‌خورد.این دیگر چه رفتار خودخواهانه ای است؟ _فرید این شیر برنج کیه اصلا؟   فرید لبش را تر کرد تا

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۲۰

    _کجا؟   و در را بست. و به چشم هایم خیره شد.از آن چشم هایش هیچ حسی نبود پوچ و خالی بود.   _چرا الکی هین می کشی؟مگه قراره بخورمت؟   دستش را محکم از ران پاهایم برداشتم و با تشر به او گفتم:   _بار آخرت باشه به من دست میزنی.   به حرفم اهمیت نداد.  

ادامه مطلب ...

رمان جرئت و شهامت پارت ۱۹

    بعضی چی اخلاقشان خوب شود؟؟‌..خود فرید آدم نیست اصلا چرا حرف فرنود را نمیارن..   بی بی مشخص است ناراضی است اما با من من گفت: _باشه دیگه ببینیم چی بشه.   پا هایم را با با حرص به زمین کوبیدم. خود فرید نمیتوانست خرید ها را انجام دهد؟   فرید با دایی ابراهیم و وارد شد شالم

ادامه مطلب ...