رمان سرگیجه های تنهایی من پارت یک4 سال پیش1 دیدگاهنام رمان : سرگیجه های تنهایی من نویسنده : سید آوید محتشم فصل اول اتابک تمام قدرتم رو برای آخرین پک به کار گرفتم و دود غلیظ رو از…
رمان رئیس مغرور من پارت آخر5 سال پیش43 دیدگاه _منظورت چی بود از زدن اون حرف ها!؟ به سمتم برگشت در حالی که خیره به چشمهام بود گفت: _اون دختره از من حامله نبوده و نیست ، من…
رمان رئیس مغرور من پارت 325 سال پیش3 دیدگاه _هی خوشگل خانوم مطمئن باش تو رو از سر راهم برمیدارم ، آریا مال منه و برای همیشه هم مال من میشه! با خونسردی بهش خیره شدم و گفتم:…
رمان رئیس مغرور من پارت 315 سال پیش9 دیدگاه از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم بچه ها رو به سختی خوابونده بودم ، با دیدن آریا که تو تاریکی نشسته بود لامپ رو روشن کردم و…
رمان رئیس مغرور من پارت 305 سال پیش6 دیدگاه _این خانوم و آقا باهات انگار دارند عزیزم آریا به سمتمون برگشت با دیدن من برای یه لحظه جا خورد اما زود خودش رو جمع و جور کرد و…
رمان رئیس مغرور من پارت 295 سال پیش8 دیدگاه_اون دختره ی احمق هم حسابش رو میرسم تا دفعه بعدی یاد بگیره اراجیف بهم نبافه _آریا لطفا با فاطمه کاری نداشته باش اون قصدی نداشت به چشمهام خیره شد…
رمان رئیس مغرور من پارت 285 سال پیش9 دیدگاهبا صدای تقریبا عصبی پرسید: _اینجا چیکار میکنی!؟ _صدات داشت میومد داد میزدی ترسیدم اومدم ببینم چخبر شده! کلافه موهاش رو چنگ زد پی در پی داشت نفس عمیق میکشید…
رمان رئیس مغرور من پارت 275 سال پیش6 دیدگاه بدون توجه به شنیدن حرفم من رو بیشتر به سمت خودش کشید و رو به آرسین بدون هیچ خجالتی گفت: _چه خوب منم باهات کار داشتم میخواستم بیام دیدنت…
رمان رئیس مغرور من پارت 265 سال پیش33 دیدگاه با شنیدن حرف هام هر لحظه اخماش بیشتر تو هم میرفت ، وقتی حرفم تموم شد با عصبانیت از سر جاش بلند شد و بدون توجه به من و…
رمان رئیس مغرور من پارت 255 سال پیش2 دیدگاه با دیدن برگه ها قلبم داشت از جاش کنده میشد یعنی واقعا من اینارو امضا کرده بودم _خوب! با شنیدن صدای آریا عصبی به سمتش برگشتم و داد زدم:…
رمان رئیس مغرور من پارت 245 سال پیش2 دیدگاه _میخوام تو شرکت من مشغول به کار بشی و یه خونه هست که میتونی اونجا زندگی کنی ماهانه پول اجاره اش رو از حقوقت کم میکنم! با شنیدن حرف…
رمان رئیس مغرور من پارت 235 سال پیشبدون دیدگاه آریا چجوری میتونست انقدر راحت احساسات من رو خورد کنه و راحت از کنارش رد بشه یعنی انقدر بی ارزش شده بودم براش دیگه نمیتونستم تحمل کنم که بیشتر…
رمان رئیس مغرور من پارت 225 سال پیش10 دیدگاه نصف شب شده و من اصلا خوابم نمیبرد آریا هنوز از مهمونی برنگشته بود دلم داشت مثل سیر و سرکه میجوشید داخل اتاق خواب روی تخت نشسته بودم و…
رمان رئیس مغرور من پارت 215 سال پیشبدون دیدگاه به سمت آریا برگشتم و عصبی بهش خیره شدم و گفتم: _من این و نمیپوشم پوزخندی زد و گفت: _مگه دست خودته که میگی نمیپوشم هان!؟ با شنیدن این…
رمان رئیس مغرور من پارت 205 سال پیش3 دیدگاه بلند شد روبروم ایستاد با لحن گستاخانه ای گفت: _میدونی عزیزم من چرا برگشتم اونم خونه ی آقاجونی که تحقیرم کرد و به بدترین شکل من و از ارث…