سريع پايين رفتم آپارتمان شاهرخ طبقه ي دوم بود.آسانسورهم نداشت تا رسيدم پايين حسابي به نفس نفس افتاده بودم.اردوان از ماشين مدل جديدي که رنگ بخصوصي داشت پياده شد.گفت: -سلام…
در آشپزخانه ویلا بهاره اهسته خنديد و گفت : _البته اسفنديار بيچاره تقصيري نداشت مي گفت حريفش نميشه چنان برنامه و قرار تنظيم ميکنه که نميتونه بگه نه . ولي…
نویسنده: نگاه عدل پرور ژانر : ازدواج اجباری ، همخونه ای، عاشقانه خلاصه : داستان درباره ی دختری است به اسم طلایه با اصلیت اهوازی که ساکن اصفهان است.روزی طلایه…