رمان طلایه پارت آخر

31 دیدگاه
سريع پايين رفتم آپارتمان شاهرخ طبقه ي دوم بود.آسانسورهم نداشت تا رسيدم پايين حسابي به نفس نفس افتاده بودم.اردوان از ماشين مدل جديدي که رنگ بخصوصي داشت پياده شد.گفت: -سلام…

رمان طلایه پارت 12

بدون دیدگاه
دست هايش را به سينه زد و با حرص ادامه داد: -چيه؟بهت گفته فقط بيا و فکر هيچي رو هم نکن،مي برمت فرانسه،آمريکا يا هر جايي که ديگه ريخت اردوان…

رمان طلایه پارت 11

بدون دیدگاه
وقتي رسيديم مامان اينها ما را که ديدن انگار از سفر قندهار برگشتيم چنان سر و صدايي به پا کرده بودند که باز دلم به حالشون سوخت که تو اين…

رمان طلایه پارت 10

بدون دیدگاه
در آشپزخانه ویلا بهاره اهسته خنديد و گفت : _البته اسفنديار بيچاره تقصيري نداشت مي گفت حريفش نميشه چنان برنامه و قرار تنظيم ميکنه که نميتونه بگه نه . ولي…

رمان طلایه پارت 9

بدون دیدگاه
حاج آقا در حالي که راهنما مي زد ماشين را به گوشه ي خاکي کشيد و اردوان هم به دنبالش و سپس هر دو ماشين متوقف شدند و آقا جون…

رمان طلایه پارت 8

1 دیدگاه
اردوان همچنان مي خنديد و من هر لحظه بيشتر حرصم مي گرفت .با کنايه گفت: -حالا تا بارون نگرفته بريم که جاده لغزنده مي شه! نمي دونم مجيد از کجا…

رمان طلایه پارت 7

بدون دیدگاه
صبح زود بيدار شده بودم خريد خاصي براي خودم نداشتم بيشتر براي اقاجون اينا مي خواستم سنگ تموم بذارم و مثلا از طرف اردوان برايشان سوغات بگيرم هر چند که…

رمان طلایه پارت 6

بدون دیدگاه
مي خواستم بگويم خودم باعث بدبختي خودم نمي شدم که حرفم را خوردم.مريم که مي خنديد گفت: -پس بابا اين مامان بيچاره ي من،که قربونش بشم الهي،خيلي روشنفکره من نمي…

رمان طلایه پارت 5

بدون دیدگاه
کوروش که قيافه ي حق به جانبي گرفته بود.گفت: -من اذيتشون کنم!اين ها رو…!وا…يکي بايد به داد بنده برسه. نهال در حالي که همه ي رختخواب ها را در بغلش…

رمان طلایه پارت 4

بدون دیدگاه
-چه مي دونم،دخترهاي اين دوره زمونه همه عشق اين رو دارن بگن شوهرمون فلان کسه،حالا با چه شرايطي براشون مهم نيست،اين هم حتما از اين عشق شهرت ها بوده و…

رمان طلایه پارت 3

بدون دیدگاه
ساعت حدو سه و نيم بامداد بود که با کشيده شدن صداي لاستيک هاي ماشين بر موزاييک روي موزاييک هاي سراشيبي پارکينگ از خواب بيدار شدم،از اين که اين همه…

رمان طلایه پارت 2

بدون دیدگاه
مدتي از اون شب تلخ و سياه گذشته بود.يک هفته اي که همه اعضاي خانواده ام متوجه تغيير روحيه ي شديد من شده بودند.مرتب تو فکر بودم و گاهي ساعت…

رمان طلایه پارت 1

1 دیدگاه
عقربه هاي پت وپهن ساعت روي طاقچه انگار روي همان ساعت 1 جا خوش کرده بودند.تازه از حمام فارغ شده و آن قدر زير دوش اشک ريخته بودم که حسابي…
رمان طلایه

رمان طلایه

بدون دیدگاه
نویسنده: نگاه عدل پرور ژانر : ازدواج اجباری ، همخونه ای، عاشقانه خلاصه : داستان درباره ی دختری است به اسم طلایه با اصلیت اهوازی که ساکن اصفهان است.روزی طلایه…